• 1401/02/21 - 13:01
  • - تعداد بازدید: 645
  • - تعداد بازدیدکننده: 627
  • زمان مطالعه : 10 دقیقه
  • /ZV

گفتگو با اولین فوق تخصص اورولوژی ترمیمی کشور که دوست داشت در ایران بماند

میهمان تاریخ شفاهی این هفته متولد اردیبهشت ماه  ۱۳۳۴ در شهر اصفهان است. او که در یک خانواده پرجمعیت و مذهبی بزرگ شده، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در همین شهر می گذراند و در سال ۱۳۵۷ لیسانس شیمی را از دانشگاه اصفهان دریافت می کند اما بعد از دریافت مشورت و کنار گذاشتن تردید ها سال ۱۳۵۸ مسبر دیگری را برای خدمت به هموطنانش بر می گزیند و سال ۱۳۵۸ در آزمون ورودی مرکز پزشکی ایران و رشته پزشکی پذیرفته می شود.
او رییس مرکز تحقیقات ناباروری و بهداشت باروری و نا باروری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و همچنین رییس بخش اورولوژی ترمیمی بیمارستان شهدای تجریش است. با دکتر سید جلیل حسینی؛ فلوشیپ اورولوژی ترمیمی در بیمارستان شهدای تجریش گفتگو کردیم. شاید اگر برخی کج سلیقگی ها در گذشته نبود، راه ما برای رسیدن به دفتر این استاد کوتاه تر و محل گفتگوی ما یکی از بیمارستان های دانشگاه علوم پزشکی ایران می شد.
دکتر حسینی از ماجرای پذیرفته نشدنش دلخور است اما این دلخوری هیچ گاه از علاقه او به دانشگاه علوم پزشکی ایران کمتر نکرده و کارت سبز خود را برای حمایت از این دانشگاه در موقعیتهای مختلف محفوظ می داند.
برای آغاز گفتگو، لطفا بگویید چرا مرکز پزشکی ایران را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید؟
خرداد ماه ۵۷ که از دانشگاه اصفهان در رشته شیمی فارغ التحصیل شدم. همان سال با مرکز پزشکی ایران آشنا شده بودم اما به دلیل واژه شاهنشاهی در عنوان مرکز و این تصور که بعد از پزشک شدن باید در ارتش خدمت کنم، در آزمون ورودی آن سال شرکت نکردم. حتی تصمیم گرفتم در رشته مهندسی شیمی ادامه تحصیل بدهم. یکی از هم دانشگاه هایی سابق؛ مرحوم دکتر غفوری که بعدا متخصص چشم شدند، در سال ۵۷ در آزمون مرکز پزشکی شرکت کرده بود و قبول هم شده بود. وی به من گفت که مرکز پزشکی ایران زیر نظر وزارت علوم است و ربطی به ارتش ندارد؛ در نهایت با قبولی در آزمون ورودی ۵۸ به مرکز پزشکی ایران آمدم.
انتخاب و پذیرش دانشجو با چه کیفیتی انجام شد؟
کنکوری برگزار ‌شد که حدودا ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفرشرکت کننده داشت. ۴۵ نفر در آزمون کتبی قبول شدند و در یک مصاحبه بسیار سخت، ۳۰ نفر انتخاب شدند. در گروه ما کمتر از ۱۰ نفر خانم و بقیه آقایان بودند. شش ماه در ساختمان اول خیابان گاندی زبان انگلیسی خواندیم و بعد از آن درس ها شروع شد.                                            
 
یادتان هست که در مصاحبه ورودی چه اساتیدی حضور داشتند.
اگر درست به یاد داشته باشم، فکر کنم دکتر هرمزد اورمزدی، دکتر مسعود محمودیان، دکتر کیومرث فرد حضور داشتند. البته حدودا ۱۰ تا ۱۵ نفر از اساتید دور یک میز نشسته بودند و با تک تک دانشجویان مصاحبه می کردند.
فضای مرکز چقدر از انقلاب ۵۷ تاثیر گرفته بود؟
بحث های انقلابی و جهت گیری های سیاسی همانند جامعه در مرکز جریان داشت، تیپ های مختلف دانشجویی هم حضور داشتند. آن سالها اوج فعالیت‌های گروهک های مختلف بود. مثلا تعدادی از دانشجویان انقلابی چپ بودند که حتی با ارائه دروس به زبان انگلیسی مخالف بودند و فشار می آوردند تا از زبان فارسی استفاده شود. به هر حال درگیری های سیاسی وجود داشت و گروه‌های چپ، مجاهدین، فداییان و ... بسیار زیاد بودند. ما هم در انجمن اسلامی فعالیت داشتیم و دانشجویان از همه رشته ها در انجمن حضور داشتند.
از دوران ریاست دکتر برومند چه چیزهایی به یاد دارید؟
من از دوران دکتر برومند، بیشتر درگیری ها و فشاری را که روی ایشان بود، به یادم می آید. به هر حال دکتر برومند از جبهه ملی بود و بچه های حزب اللهی با ایشان مسئله داشتند. دکتر برومند سعی می کرد روند کار را دموکراتیک بکند اما بچه های حزب اللهی در آن مقطع زمانی انتظارات دیگری از ایشان داشتند. آدم شجاع و صادقی است ولی بعضی مواقع خیلی تند می رفت و بچه های انقلاب با آن مشکل داشتند.
با انقلاب فرهنگی در اردیبهشت ۵۹ ، مرکز تعطیل شد؟
در زمان انقلاب فرهنگی ما طرفدار رعایت قانون بودیم، بنابراین درس را ادامه ندادیم. البته در فعالیتهای جهادی شرکت می کردیم. مثلا گروهی از دانشجویان پزشکی شکل گرفت تا به مناطق محروم طالقان اعزام شوند. هر روز به روستاهای مختلف می رفتیم و افراد بیمار را ویزیت می کردیم. بعد از آن یک موضوعی در اصفهان پیش آمد که آموزش و پرورش تعدادی از معلمان غیر موافق را اخراج کرده بود و با کمبود معلم مواجه بودند، بنابراین چند ماهی با تعدادی از دوستان برای تدریس به  اطراف اصفهان رفتیم.
بعد از مدتی بحث کردستان پیش آمد و بر اساس پیام امام با مشورت همکاران به این نتیجه رسیدیم به صورت تیم پزشکی به آنجا اعزام شویم و برای این کار در بیمارستانهای تهران ارتباط گرفتبم و به عنوان پزشک یار در چند بیمارستان مانند شفایحیاییان به صورت شبانه‌روزی آموزش دیدیم.
این موضوع مربوط به چه سالی است؟
 اواخر سال ۱۳۵۹ و اوایل سال ۱۳۶۰.
پس جنگ شروع شده بود.
بله. تیرماه ۱۳۶۰ تیمی از دانشجویان دانشگاه که بیش از ده نفر بودیم. به صورت داوطلبانه به کردستان رفتیم. یکی دو  روز سنندج بودیم و بعد اعزام شدیم به مریوان. دوستان هر کدام دو سه ماهی بودند اما من تا بازگشایی دانشگاهها آنجا ماندم.
 
از دانشجویانی که همراه شما بودند، کسی را به یاد دارید؟
دکتر صدیقی گیلانی و دکتر یونس لطفی از گروه پزشکی در این تیم بودند، از گروه رادیولوژی دکتر عقابیان و از دانشچویان علوم آزمایشگاهی هم دکتر فاضل شکری، دکتر احمد پذیرنده، دکتر حسین عسگری و دکتر رضا جلالی حضور داشتند.
خاطره جذابی از آن ایام به یاد دارید؟
همه حضور من در بهداری سپاه مریوان خاطره است. آن ایام شهید احمد متوسلیان، رئیس سپاه مریوان بود و طرح ها و برنامه های جالبی داشت. یک دانشجو که به اندازه یکی از بهترین فرماندهان ارتش برنامه داشت. آن سالها با فعالیت ضد انقلاب، هیچ جای کشور امنیت نداشت ولی شهید متوسلیان امنیتی در مریوان ایجاد کرده بود که حتی خواهر های سپاه که در بهداری فعالیت داشتند، نصف شب بدون مشکلی، رفت و آمد می کردند. سایر نقاط کردستان آنقدر نا امن بود که وقتی ما می خواستیم از مریوان به سنندج برویم باید به صورت ستون با ماشین های تیربار حرکت می کردیم. یعنی ما سوار اتوبوس می شدیم سه تا ماشین مسلح جلوی ما و یکی دو تا ماشین مسلح هم پشت سر ما حرکت می کردند.
در همین ایام مدت کوتاهی هم به اصرار همکاران بهداری سپاه، مسئول بهداری مریوان شدم که به من دکتر حسینی می گفتند، در صورتی که هنوز دانشجو بودم. از آنها خواهش کردم من را برادر حسینی صدا کنند.
 
بعد از انقلاب فرهنگی به دانشگاه برگشتید؟
اردیبهشت ۶۱ دانشگاه باز شدند و من یک ماه بعد از بازگشایی برای ادامه تحصیل برگشتم و در سال ۶۵ هم فارغ التحصیل شدم. در همین دوران تحصیل در شکل‌گیری دانشگاه و راه اندازی بیمارستانها با دکتر خسروی که رییس دانشگاه بودند، همکاری نزدیک داشتم.
آن روز ها به علت ارتباطی که با بهداری سپاه داشتم، عمده کارهای من مربوط به جنگ بود. با ستاد مصدومین جنگ همکاری داشتم. یک تیم اضطراری برای اعزام به عملیات ها تشکیل داده بودیم. بعدها هم به عنوان معاون جنگ دانشگاه ایران انتخاب شدم. در زمانی که تهران زیر بمباران موشکهای دشمن بود. قبل از این هم مدتی مسئول ستاد پشتیبانی جهاد دانشگاهی بودم که آنجا هم برای اعزام نیروها و انترن ها به جبهه ها برنامه ریزی می کردیم.
عنوان معاون جنگ در دانشگاه علوم پزشکی ایران با شما شروع شد؟
بله، در واقع شکل دهی معاونت جنگ در دانشگاه علوم پزشکی ایران را من انجام دادم. آقایان ابراهیمی و احمدی در دفتر جنگ دانشگاه با من همکاری می کردند. در همه بیمارستانها و دانشکده ها تیم های اضطراری تعریف کرده بودیم. افراد در قالب طرح های یک ماهه می آمدند و در عملیات ها برای ارائه خدمات درمانی حاضر می شدند. خیلی محرمانه از وقوع عملیات ها مطلع می شدیم. اعضای تیم های اضطراری وسایل شون در بیمارستان بود، با آنها تماس می گرفتیم، اگر مشکلی خاصی نبود، ظرف مدت ۱۰ ساعت تیم آماده پرواز به سمت منطقه مورد نظر می شد.
زمانی که مسئولیت معاونت جنگ را به عهده داشتید، هنوز دانشجو بودید؟
در دوران دانشجویی بیشتر در جهاد دانشگاهی بودم، معاونت جنگ به روزهایی پایانی تحصیل و بعد از فارغ التحصیلی برمی گردد. همزمان هم رییس بیمارستان حضرت امیر المومنین شدم؛ زمانی که مجتمع حضرت رسول(ص) در حال ساخت بود. فکر می کنم حدود یک سال و نیم رییس بیمارستان امیر بودم. سال ۶۷ دوره رزیدنتی من در بیمارستان هاشمی نژاد شروع شد، یادم است شش ماه از دوره رزیدنتی گذشته بود اما هنوز مسئولیت بیمارستان امیر را داشتم و مرتب از دکتر خسروی خواهش می کردم که فرد دیگری را جایگزین کند که در نهایت دکتر مهدوی دوست انتخاب شد.
 دوره دستیاری اورولوژی را چه سالی به پایان رساندید؟
سال ۱۳۷۱. در همان سال با بورس وزارتخانه دو سال به انگلیس رفتم و دوره اورولوژی ترمیمی را گذراندم.  دو تا از اساتید آنجا بودند که همه بیماران ایرانی به آنها ارجاع داده می شدند، پیش آنها رفتم و‌ از وقتی که برگشتم و جراحی های ارولوژی ترمیمی را شروع کردم، دیگر هیچ بیماری حتی جانبازان در این زمینه به خارج اعزام نشدند.
چرا بعد از برگشتن از انگلیس به دانشگاه شهید بهشتی رفتید؟
با برگشتن از انگلیس تقاضا داشتم به دانشگاه علوم پزشکی ایران برگردم. در طول این سالها در شکل‌گیری دانشگاه خیلی نقش داشتم و دانشگاه را به خوبی می شناختم. گروه ارولوژی هم تقاضای من را پذیرفت ولی دکتر سجادی؛ رییس وقت دانشگاه قبول نکردند.
چرا؟
دکتر سجادی در دوره ای که بودند به نظرم هیچ فارغ التحصیل رشته های بالینی را به عنوان عضو هیات علمی قبول نکردند و فقط بر روی علوم پایه تمرکز داشتند. به اعتقاد من از این بابت دانشگاه خیلی ضربه خورد و بعدها هر وقت خواستند، رییس برای دانشگاه انتخاب کنند، از دانشگاه های دیگر آوردند. یادم است به همراه دکتر صدیقی گیلانی که هم او و هم من به نوعی برای پایه گذاری و شکل دهی دانشگاه خیلی کار کرده بودیم، با دکتر سجادی صحبت کردیم اما قبول نکردند. بعد از مخالفت دکتر سجادی چون محل زندگی پدر و مادرم در اصفهان بود، درخواستی هم برای دانشگاه علوم پزشکی اصفهان فرستادم اما نهایتا با وساطت دکتر مرندی در سال ۱۳۷۳ به دانشگاه علوم پزشکی شهیدبهشتی آمدم و دکتر صدیقی هم به دانشگاه تهران رفت. دکتر سجادی خیلی کم لطفی کرد.
اگر مخالفت دکتر سجادی نبود، احتمالا ما با شما در دانشگاه علوم پزشکی ایران گفتگو می کردیم.
بله، اگر ما در دانشگاه علوم پزشکی ایران می‌ماندیم به علت آشنایی با اساتید و مسئولان کشور و علاقه ای که به دلیل سالها فعالیت در آن دانشگاه شکل گرفته بود، برنامه ریزی و فعالیت بیشتری می توانستیم برای پیشرقت دانشگاه انجام دهیم. همچنین دانشی که در رشته فوق تخصصی ارولوژی ترمیمی و ارتباطات بین المللی که در این حوزه شکل گرفته و همینطور مسئولیت هایی که در آموزش مداوم و معاونت آموزشی و حتی در بخش آموزش پزشکی و دبیری بورد آموزش پزشکی و سایر مسئولیت های آموزشی که به عهده بنده بوده، می توانست در خدمت دانشگاه ایران باشد.
برداشت من این است که شما هنوز به دانشگاه علوم پزشکی ایران علاقه ویژه ای دارید.
بله همین طور است. من حدود ۱۲ سال در دانشگاه علوم پزشکی ایران حضور داشتم و در شکل گیری دانشگاه و ارتقا آن در ابتدای تبدیل از مرکز پزشکی به دانشگاه ایران فعالیت داشتم و دوستان زیادی در این دانشگاه دارم. هر جا نام و اسم دانشگاه ایران می‌آید، مانند کمیسیونهایی که در وزارت عضو هستم و همچنین برخی جلسات آموزشی، همواره نزد من یک کارت سبز برای این دانشگاه وجود دارد.
 
 
تهیه و تنظیم: حسین دزفولی

 

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه
  • کد خبر : 53
کپی لینک کوتاه:
کلمات کلیدی
حسین دزفولی
خبرنگار:

حسین دزفولی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید