دکتر خسروی در مرکز پزشکی ایران؛ آبی بر آتش/ رییسی که برای ادغام آمد اما مدافع استقلال شد
پس از پیروزی انقلاب، فضای ملتهب سال ۱۳۵۸ و فعالیت های گروهک های سیاسی در دانشگاه ها به انقلاب فرهنگی منجر شد و دانشگاه ها را به تعطیلی کشاند؛ اما بیمارستانها و مراکز پزشکی همچنان به فعالیت خود ادامه می دادند.
انقلاب اسلامی ایران به سومین سالگرد پیروزی اش نزدیک می شد و در این مدت بسیاری از تسویه حساب ها در مرکز پزشکی ایران نیز به پایان رسیده بود و زمان آن شده بود تا برای آغاز فصلی جدید، شخصی از جنس انقلاب هدایت این مرکز را به عهده بگیرد.
از اینرو قرعه به نام دکتر ابوالفضل خسروی زده شد؛ وی بعد از انقلاب فرهنگی، از شیراز به تهران آمده بود و در بیمارستان مشغول به کار بود. در سال 1360 به عضویت گروه پزشکی ستاد انقلاب فرهنگی درآمد؛ وزیر علوم دولت شهید باهنر، به دکتر خسروی مأموریت داد تا ادغام مرکز پزشکی ایران در دانشگاه شهید بهشتی یا دانشگاه تهران را بررسی کند. اما نتیجه بررسی های او منجر به حفظ استقلال مرکز پزشکی ایران و حکم ریاست وی بر مرکز در تاریخ هجدهم مهر ماه 1360 شد.
آقای دکتر زمان انقلاب شما شیراز بودید؟
بله، من فارغ التحصیل پزشکی عمومی از دانشگاه تهران هستم، متخصص جراحی از آمریکا و فوق تخصص جراحی ارتوپدی از دانشگاه شیراز. بعد از فارغ التحصیلی هم در شیراز ماندم. بعد از انقلاب فرهنگی در سال 1358 به تهران آمدم. آن موقع ستاد انقلاب فرهنگی به دستور امام راحل تشکیل شده بود و من هم به عنوان یکی از اعضای گروه پزشکی ستاد انقلاب فرهنگی انتخاب شدم. آن موقع مسئولیتی در جای دیگری نداشتم و در بیمارستان کار میکردم.
کدام بیمارستان؟
قبل از شروع جنگ، سپاه یکی از کاخهای ولیعهد را که در میدان ارتش فعلی واقع شده بود، به عنوان یک مرکز پزشکی برای رسیدگی به مجروحین درست کرده بود. من هم به عنوان ارتوپد آنجا مشغول بودم. افراد شاغل در آنجا به نوعی مورد اعتماد سپاه بودند.
اولین مواجهه شما با دانشگاه علوم پزشکی ایران از کجا آغاز شد؟
سال 1360 بود که دکتر نجفی؛ وزیر وقت علوم به من مأموریت داد تا ادغام مرکز پزشکی ایران با دانشگاه شهید بهشتی یا دانشگاه تهران را بررسی کنم. بعد از بررسی به دکتر نجفی گفتم، حیف است که مرکز پزشکی ایران با دانشگاه دیگری ادغام شود. توضیح دادم که ادغام یعنی شما این را از اینجا برداری و بگذاری جای دیگر و دیگر ولش کنی؛ یعنی حذفش کنی. خب درست بود که مرکز پزشکی ایران با حمایت دربار ساخته شده بود اما خیلی چیزها را شاه ساخته بود. نمیشد همه را حذف کرد. مثل این میماند که یک پلی را که زمان شاه درست کرده اند، بگوییم حالا چون انقلاب شده این پل را خراب کنیم!
سازمان بندی و ساخت مجدد چنین مرکزی وقت میبرد، کسانی هم که تصمیم گرفته بودند مرکز پزشکی درست بشود، تصمیمشان درست بوده، می دانستند در آینده تهران نیاز به یک مرکز بزرگ پزشکی دارد. بالاخره ایشان قانع شدند که این مرکز بماند.
و شما رییس مرکز پزشکی ایران شدید.
بله، هجدهم مهر 1360 رییس مرکز شدم. البته یک نکتهای را عرض کنم، رئیس مرکز پزشکی و جهاد دانشگاهی با هم بود. آن زمان دکتر صدیقی گیلانی، دکتر گورابی، دکتر منتظری و نشاسته ریز، اینها همه عضو جهاد دانشگاهی بودند، جلساتی که ما تشکیل میدادیم افراد جهاد دانشگاهی بودند به اضافه من هم به عنوان رئیس مرکز پزشکی و هم رییس جهاد دانشگاهی. مرکز ابتدای خیابان گاندی قرار داشت. دانشکده پیراپزشکی، و بخشی از آزمایشگاهها، کلاسها و حتی سالن تشریح هم همانجا بود. تنها بیمارستان وابسته به مرکز هم، بیمارستان ایرانشهر بود.
سیستم آموزشی مرکز پزشکی ایران چه تفاوتهایی با سایر دانشگاه داشت؟
الگوی سیستم آموزشی در مرکز پزشکی ایران تقریباً شبیه دانشگاه شیراز بود. آن زمان اساتید از دانشگاه پنسیلوانیا و جاهای دیگر به شیراز میآمدند. تقریباً یک الگویی به آن شکل هم میخواستند در مرکز پزشکی ایران پیاده کنند که دانشجویان مرکز با آمریکا لینک شوند.
در مورد نحوه پدیرش دانشجو هم دانشجویانی که لیسانس وابسته به علوم پزشکی داشتند، می توانستند دانشجوی پزشکی بشوند. البته بعد از انقلاب فرهنگی دیگر به این روش دانشجو پذیرش نشد.
سال 1365 وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به شکل فعلی شکل گرفت، چه دلایلی باعث شد تا مرکز پزشکی ایران به دانشگاه علوم پزشکی ایران تبدیل شود؟
زمانی که من مسئولیت مرکز پزشکی ایران را بر عهده گرفتم، برای رشتۀ پرستاری در مقاطع فوق لیسانس و دکترا برنامه ریزی کردیم؛ در حالی که سایر مراکز، از جمله دانشگاه تهران و شهید بهشتی، چنین چیزی نداشتند. ما از لحاظ آموزشی، فقط دانشکده بهداشت را نداشتیم و در سایر موارد کامل بودیم. بنابراین مرکز پزشکی ایران به عنوان یک نمونه ای شناخته می شد که می تواند مستقیم زیر نظر وزارت بهداشت باشد.
از زمانی که آقای دکتر مرندی حکم ریاست من را امضا کرد، تقریبا ماهی یک مرتبه، با ایشان در وزارتخانه جلسه داشتیم. این جلسات راجع به موضوعات بهداشت و درمان مرتبط با تهران بود و با حضور من و رؤسای دانشگاه تهران و شهید بهشتی، جلسات تشکیل می شد. رؤسای دانشگاه های دیگر غیرمرتبط بودند؛ مثلا یکی از رؤسا مهندس کشاورزی بود و نفر دیگر مهندس عمران. تنها سازمان پزشکی، همین مرکز پزشکی ایران بود.
در مورد نامگذاری دانشگاه چالش داشتید؟
دانشگاه های علوم پزشکی با توجه به اینکه کجا باشد اسم آنجا را به خودش می گرفت، مثلاً دانشگاه علوم پزشکی اصفهان. اما برای نامگذاری دانشگاه علوم پزشکی ایران بحث زیادی در جلسات ستاد انقلاب فرهنگی و وزارتخانه بود. پیشنهاد های مختلفی بود، چون مرکز پزشکی طالقانی به دانشگاه اضافه شده بود، برخی می گفتند اسم دانشگاه شهید طالقانی بشود. خلاصه بعد از بحث و گفتگو کلمه ایران در نام دانشگاه باقی ماند.
بعد از تشکیل دانشگاه علوم پزشکی ایران چه مراکزی و بیمارستانهایی به دانشگاه اضافه شدند؟
من تمام نقاط تهران را میشناختم، دقیق میدانستم کجا، کدام بیمارستان هست. آمدند گفتند چه بیمارستانهایی را شما میخواهید؟ من گفتم این بیمارستانها. لیست اول را من دادم؛ بیمارستان قلب، بیمارستان هاشمی نژاد، بیمارستان سوانح سوختگی، بیمارستان رسول اکرم، بیمارستان علی اصغر کودکان، بیمارستان ترمیمی حضرت فاطمه، بیمارستان فیروزگر، بیمارستان شهید اکبرآبادی، بیمارستان فیروزآبادی شهر ری و بیمارستان ارتوپدی شفایحیاییان. همه بیمارستانهای تخصصی را انتخاب کردم.
دانشگاه های دیگر اعتراضی نداشتند؟
آن زمان دانشگاه تهران و دانشگاه شهید بهشتی آنقدر درگیری داشتند که دنبال اینکه بخواهند یک بیمارستان دیگری به مجموعه شان اضافه شود، نبودند. ما که اینها را پیشنهاد دادیم، با کمال میل قبول کردند.
این بیمارستانها هیچ کدام وابسته به دانشگاه تهران یا شهید بهشتی نبودند؟
نه، نبودند، اینها همهشان مستقل و زیر نظر وزارت بهداری بودند.
مقاومتی از طرف بیمارستان ها برای ملحق شدن به دانشگاه وجود نداشت؟
بله، مقاومت میکردند. غیر از بعضی از بیمارستانها مثل بیمارستان شفایحیائیان که رشته خاصی داشتند، بیمارستانهایی مثل فیروزگر که جنرال بودند یک مقداری مقاومت میکردند، به خصوص بیمارستان فیروزگر که مرکز به اصطلاح دانشکده پزشکی خود وزارت بهداری بود. یا بیمارستان فیروزآبادی شهرری، اصلاً برایشان قابل قبول نبود، چون بیمارستان فیروزآبادی از طرف آستان شاه عبدالعظیم حمایت میشد.
بیمارستان میلاد هم متعلق به دانشگاه علوم پزشکی ایران بود؟
بیمارستان میلاد جزو مجموعۀ علوم پزشکی ایران بود که پشت آن هم یک دعوا و مرافعه وجود داشت. بیمارستان تحت نظر دولت فعالیت می کرد؛ اما سازمان تأمین اجتماعی برای سازۀ آن هزینه کرده بود. برای همین مشکلاتی برای ما به وجود آمد. قرار بود طبق قانون این بیمارستان را بگیریم. جلسات مختلف در دولت تشکیل شد و با تأمین اجتماعی هم چند جلسه گذاشتیم. با اینکه این بیمارستان جزو مجموعۀ ما بود، می گفتند باید پول ساختمان را بدهید و بیمارستان را از ما بخرید. در نهایت دولت پول خرید آن را نداد و مقاومت ما هم فایده ای نداشت.
مدیریت شما در دانشگاه همزمان با جنگ بود؛ در آن زمان برای دانشگاه وظایف خاصی تعریف شده بود؟
در زمان جنگ، دانشگاه تهران و بهشتی و ادارات مرتبط با مسائل پزشکی، ستاد جنگی تشکیل داده بودند و جلسات آن در سپاه یا وزارتخانه تشکیل می شد و از آنجا نامه به دانشگاه ها و مکانهای دیگر می زدند که مثلاً آمبولانس یا نیرو می خواهیم. دانشگاهها هم، برحسب توان خودشان، کارهایی می کردند. آن موقع هنوز دانشگاه علوم پزشکی ایران مجموعۀ بزرگ بیمارستانی نبود که بخواهد نیرو اعزام کند؛ اما در حد توان خود این کار را انجام می داد. مسئولیت معاونت جنگ دانشگاه بر عهدۀ دکتر غلامرضا شاه حسینی بود.
مشکلات عمدهای که شما در دوره مدیریتتان داشتید چی بود؟ مسائل مالی بود؟ امکانات بود؟ مسائل سیاسی بود؟
هم سیاسی و هم مالی. مثلاً فرض کنید دانشگاه تهران با توجه به سابقه طولانیاش و دانشگاه شهید بهشتی به خاطر سوابق ارتباطیاش امکانات بیشتری میگرفت. دانشگاه علوم پزشکی ایران که این دو تا به اصطلاح بازو را نداشت امکانات کمتری میگرفت، همین منجر به استعفای من شد. انتظار من این بود که مثل دانشگاه تهران و شهید بهشتی به ما نگاه بشود.
و شما استعفا دادید.
بله، به این نتیجه رسیدم اگر یکی از خودشان بیاید همه چیز درست میشود، دکتر سجادی مهر ماه 1368 آمد و درست شد.
بعد از استعفا، ارتباطتان با دانشگاه علوم پزشکی ایران برقرار بود؟
بله، چون من کارم در بیمارستان رسول اکرم بود. من عضو هیئت علمی دانشگاه بودم، رزیدنت تربیت میکردیم.
آقای دکتر نظرتان راجع به بحث ادغام و بحث انتزاع چیست؟
خیلی ناراحت شدم، آن موقع من با دانشگاه ارتباط داشتم، حدود شش ماه قبلش این بحثها بود، یک زمینه چینیهایی میکردند که اینجا ادغام بشود، امکانات بیشتری بهش داده میشود؛ آن موقع هم من گفتم، این لقمه را آنقدر بزرگ درست کردیم که اگر بخواهید قورت بدهید این وسط گیر میکند، آن موقع نه دانشگاه تهران دارید نه ایران! به آقای دکتر فتحی و آنهایی که دنبالش بودند، گفتم مسائل سیاسی را توی مسائل آموزشی دخالت ندهید، مسائل بهداشت و درمان مملکت اینطوری نیست که مثلاً بنشینید پشت یک میز، بعد تصمیم بگیرید این کار را بکنیم و آن کار را نکنیم؛ بنشینید بررسی کنید.
آقای دکتر به عنوان سوال پایانی به دانشگاه علوم پزشکی ایران چه احساسی دارید؟
یک موقعی بود که ما حسادت میکردیم نسبت به سایر دانشگاه ها اما خوشبختانه دانشگاه علوم پزشکی ایران در حال حاضر به جایی رسیده که خیلی ها به آن حسادت میکنند.
کپی لینک کوتاه:
نظر دهید