گفتگو با مردی از سرزمین «آب و آفتاب» که تا پایان جنگ دیار خود را ترک نکرد
میهمان این هفته تاریخ شفاهی آنقدر خوش صحبت بود که زمان از دستمان برود و گفتگویمان با او یک و ساعت و نیم طول بکشد. در طول گفتگو تلاش کردیم به سالهای حضور او در دانشگاه علوم پزشکی ایران بپردازیم اما ظاهراً همانقدر شنیدن آنچه که از سالهای دفاع مقدس به یاد داشت، برای ما جذاب بود، برای او نیز گفتن از آن سالها، جذابتر به نظر می رسید.
دکتر احمد عامری با وجود بورس تحصیلی خارج از کشور و پیشنهادهای مختلف برای آمدن به پایتخت تا پایان جنگ هشت ساله در خوزستان ماند، چون باور داشت الان زمان ماندن و خدمت به رزمندگان جبهه ها و مردم شریف سرزمین «آب و آفتاب» است.
او با پایان یافتن جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۸ با کوله باری از تجربه فعالیتهای اجرایی در قامت شهردار اهواز، معاون بهداشتی و آموزشی دانشگاه اهواز، مسئولیت کمیته بهداشت جبهه منطقه جنوب و کار جهادی در مرکز عشایری ایران، به تهران می آید تا این بار در سنگری دیگر خدمت کند و رییس دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی ایران شود. دانشکده ای نوپا که سنی دو ساله داشت و از ادغام دو مؤسسه آموزش عالی علوم بهداشتی و آموزشکده بهداشت عمومی شهید دکتر لواسانی شکل گرفته بود.
در ابتدا دکتر عامری را از زبان خودشان بیشتر بشناسید.
من اصالتاً خوزستانی هستم و در روستایی به نام خلف آباد در نزدیکی شهر شادگان متولد شدم. شادگان آن زمان بخشی از شهرستان خرمشهر بود. مردم خلف آباد عمدتاً کشاورزی و برخی دامداری میکردند. پدر بنده هم کشاورز بود. دوران دبستان را در آنجا گذراندم. چون روستای ما دبیرستان نداشت، دو سال ترک تحصیل کردم اما در سال ۱۳۳۹ به دبیرستان ساسان در امیدیه رفتم. بعد از دریافت مدرک سیکل هم برای گذراندن دوره دوم متوسطه به دبیرستان کریم فاطمی اهواز رفتم و دیپلم را در سال ۱۳۴۴ آنجا گرفتم. در دانشگاه هم لیسانس ریاضی گرفتم و بعد از آن در رشته مهندسی بهداشت و محیط در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه تهران تحصیل کردم. بعد از انقلاب هم در سال ۱۳۶۲ یک بورسی دادند که برای دکترا به انگلیس بروم اما نرفتم.
چرا؟
چون جنگ بود، من اوایل جنگ هم مشاور عالی استاندار خوزستان؛ مهندس غرضی و از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۲ هم شهردار اهواز بودم. با خودم گفتم در این شرایط تو میخواهی بروی انگلیس چه کار کنی؟ چهار نفر بودیم، آن سه نفر رفتند ولی من ماندم. جنگ فرصتی بود تا به رزمندگان عزیز خدمت کنیم. آبی دستشان بدهیم، غذایی بهشون برسانیم تا خدای نکرده مسموم نشوند. با مراقبتهای بهداشتی خدا را شکر اصلا بیماری همه گیر و جدی نداشتیم. فقط در دوره ای یک تبی که معروف به تب سنگر بود، به وجود آمد که سریع کنترل شد.
تا کی اهواز ماندید؟
تا پایان جنگ اهواز بودم. چند ماه بعد از جنگ تحمیلی که دیگر قطعنامه پذیرفته شد. به تهران آمدم در آزمونی که دانشگاه تربیت مدرس برگزار می کرد، شرکت کردم و در دوره دکترای تخصصی بهداشت پذیرفته شدم.
چطور شد که به دانشگاه علوم پزشکی ایران آمدید؟
وقتی شهریور ۱۳۶۸ به تهران آمدم. سه ماه وزارت بهداشت بودم و به پیشنهاد مرحوم دکتر اصفهانی؛ استاد رحمت الله علیه به دانشگاه علوم پزشکی ایران آمدم. ایشان گفتند، دکتر سجادی که به تازگی رییس دانشگاه شده اند، دنبال فردی برای دانشکده بهداشت هستند. بنابراین اواخر سال ۱۳۶۸ بود که سرپرست دانشکده بهداشت دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی ایران شدم.
در آن سالها چه رشته هایی در دانشکده بهداشت ارائه می شد؟
فقط سه رشته در دانشکده بهداشت ارائه می شد، رشته مهندسی بهداشت در مقطع لیسانس و دو رشته بهداشت عمومی و بهداشت محیط در مقطع فوق دیپلم.
چه تعداد دانشجو پذیرش می شد؟
در هر کدام از این رشته در سال ۳۰ تا ۴۰ نفر دانشجو پذیرش می شدند.
تعداد اعضای هیات علمی دانشکده کافی بود؟
اعضای هیأت علمی خیلی کم بود. بنده بودم و و یک خانمی بود الان اسم شان در ذهنم نیست. دکتر اصفهانی هم آمده بودند و مدتی در خدمت ایشان بودیم. آقای مهندس متولیان هم بود؛ پدر دکتر متولیان؛ معاون پژوهشی فعلی دانشگاه. یک تعدادی هم داشتیم از دانشگاه ایران سابق ولی رشته های شان مرتبط نبود، مثلاً دکتر زنبورداری داشتیم، دکتر کشاورزی داشتیم. ما با اینها کاری نداشتیم ما دنبال نیروهای بهداشتی بودیم، در واقع رشته هایی که به علوم پزشکی مربوط می شدند.
برای رفع کمبود هیات علمی چه کردید؟
شروع کردیم به بورسیه کردن و جذب هیأت علمی و در نهایت تا سال ۱۳۸۵ که بنده آنجا بودم، مجوز شش رشته فوق لیسانس و چهار رشته دکترای تخصصی را گرفتیم. دکتر فراهینی واقعاً هر جا هست خدا خیر دنیا و آخرت به ایشان بدهد، برای اخذ مجوزها تلاش زیادی کردند.
ایشان معاون آموزشی بودند؟
بله ایشان معاون آموزشی دانشگاه بود. به توسعه دانشکده ها و افزایش رشته ها اعتقاد داشتند. حمایت کامل هم می کردند. من دعا می کنم به این آدم ها چون به مردم کمک کردند. به یاد دارم یک روز رفته بودم نزد دکتر پزشکیان تازه وزیر بهداشت شده بودند و گفتم آقای دکتر کشور نیاز به تحصیلکرده های MPH (دوره عالی بهداشت عمومی) دارد. در زمان طاغوت اگر یک جراحی می خواست، مدیر شبکه شود، میگفتند، آیا مدرک MPh دارد یا خیر؟ به ایشان گفتم، این دوره را هم تبریز میتواند، برگزار کند و هم ما. پیش از این شیراز هم داشت اما متوقف شد. در نهایت دکتر پزشکیان گفت: شما با ۱۵ نفر شروع کنید و ما هم کار را شروع کردیم و در حال حاضر فارغ التحصیلان ما در شبکه های بهداشت دانشگاه علوم پزشکی ایران و سایر دانشگاه ها فعالیت دارند.
ساختمان دانشکده در آن سالها کجا قرار داشت؟
ساختمان اصلی دانشگاه در خیابان گاندی اما دانشکده بهداشت انتهای الوند بود. در ساختمانی که الان در اختیار معاونت غذا و دارو دانشگاه است.
مرکز همایش های رازی در سالهایی که شما در دانشگاه بودید، ساخته شد.
بله. ساخت مرکز همایش های رازی با جدیتی که دکتر سجادی داشت، فکر می کنم در سال ۱۳۷۰ شروع شد. آقایی به نام مهندس عمیدی راد که نمره اول دانشکده فنی تهران بود، به عنوان رییس دفتر فنی دانشگاه مشغول به کار شده بود و این پروژه زیر نظر ایشان انجام شد. برای پول ساخت مرکز هم مشکل زیاد وجود داشت که آقای بزرگ مقام؛ معاون اداری و مالی دانشگاه - خدا حفظش کند- پول آن را با صرفه جویی از محل درآمدها تامین کرد.
شما روزی که کلنگ مرکز همایش های رازی زده شد، حضور داشتید؟
بله. البته خیلی مراسم مختصری بود. من در کلنگ زنی مسجد هم حضور داشتم.
سوال من این است در محلی که مرکز همایش ها ساخته شد، ساختمانی وجود داشت؟
تا جایی که من به یاد دارم، اینجا به طور کلی زمین صاف بود. حالا اگر جلوترها بوده من یادم نیست. فقط مثل اینکه اگر اشتباه نکنم ساختمان دانشکده پیراپزشکی مربوط به گذشته است.
یکی از چالش های دکتر سجادی بیمارستان میلاد بود، شما اطلاعی از این موضوع دارید؟
در مورد بیمارستان میلاد اولش من یک لطیفهای بگویم آقای دکتر جواد غروی خدا حفظش کند از اعضای هیئت علمی خودمان در دانشکده پیراپزشکی بود و مرحوم پدرشان هم که از روحانیون بزرگ بودند. نقل قول می کرد از آقای هاشمی رفسنجانی؛ رئیس جمهور که این خلیل تورگوت اوزال؛ رییس جمهور وقت ترکیه که آنها سالها زیاد به ایران سفر می کرد، یک بار پرسیده بود این آهن ها چیست؟ منظورشان همین بیمارستان میلاد بود. در واقع سالهای سال این اسکلت بندی وجود داشت اما کامل نمی شد. آن موقع دکتر سجادی با سازمان تامین اجتماعی بحثی داشت و خیلی سعی کرد که بیمارستان به دانشگاه برسد اما موفق نشد. حتی پیشنهاد داد که به جای بیمارستان میلاد، بیمارستان فیروزآبادی به سازمان تامین اجتماعی داده شود اما موافقت نکرد.
تا چه زمانی ریاست دانشکده بهداشت به عهده شما بود؟
تا سال ۱۳۸۵؛ زمانی که آقای دکتر فتحی رییس دانشگاه شدند، به وزارت بهداشت برگشتم و به عنوان مشاور معاون آموزشی و دبیر کمیسیون انجمن های علمی پزشکی کشور چهار سالی همکاری کردم. البته رابطه آموزشی خود را با دانشکده بهداشت حفظ کردم و در سال ۱۳۹۳ نیز با رتبه استاد تمام با پایه ۴۰ بازنشسته شدم.
کپی لینک کوتاه:
نظر دهید