• 1400/08/12 - 05:41
  • - تعداد بازدید: 6
  • - تعداد بازدیدکننده: 6
  • زمان مطالعه : 16 دقیقه
  • /Zy7Vo
گفت‌وگو با دکتر  اميرحسين جلالي، روانپزشک، درباره وضعيت خشونت در ايران

توانمندسازي خانواده؛ هدف پويش حرف و گفت

گفت‌وگو با دکتر  اميرحسين جلالي، روانپزشک، درباره وضعيت خشونت در ايران
توانمندسازي خانواده؛ هدف پويش حرف و گفت


بحران گفت وگو در ايران، تنها به عرصه سياست ختم نمي شود، بلکه عدم مهارت در گفت وگوي سالم را مي توان در اولين نهاد اجتماعي يعني خانواده پيدا کرد. همين باعث مي شود که روزبه روز به افزايش خشونت خانگي در کشور افزوده شود.
دکتر اميرحسين جلالي ندوشن؛ استاديار روان پزشکي دانشگاه علوم پزشکي ايران، وضعيت نهاد خانواده را در ايران بحراني ارزيابي مي کند. او در گفت وگويي با روزنامه شرق ضمن بررسي وضعيت خشونت خانگي در کشور به راه هاي جلوگيري از آن نيز مي پردازد. جلالي هم اکنون مسئوليت کارزاري به نام «حرف و گفت»  را از سوي وزارت بهداشت بر عهده دارد.
اين کمپين سفارش جمعيت ملل متحد است. جمعيت ملل متحد براي سلامت رواني دختران و زنان بودجه اي را در نظر گرفته که بخشي از بودجه به ايران اختصاص يافته است. در واقع هدف کارزار حرف و گفت اين است روي گفت و گو در نهاد خانواده براي جلوگيري از خشونت تأکيد کند. جلالي مي گويد با تأکيد بر گفت وگو و گفت و شنود مي توانيم يک پيام را به جامعه بدهيم؛ اين پيام که گفت وگو مي تواند از خشونت جلوگيري کند.
 درحال حاضر وضعيت خشونت را در کليت جامعه چطور ارزيابي مي کنيد؟
به طور مشخص بر اساس دو خروجي معين يعني پژوهش هاي ملي و ايراني و اطلاعاتي که سازمان پزشکي قانوني از معاينه ها درباره خشونت خانگي و خشونت اجتماعي بيان مي کند، به اين نتيجه مي رسيم که دست کم يک ميل افزايش يابنده يا روند آماري افزايش يابنده  در بروز خشونت در ايران وجود دارد. البته چند پژوهش ديگر که در ايران در سال هاي اخير انجام شده (منهاي گزارش پزشکي قانوني) نشان مي دهد تغييراتي در روند خشونت به ويژه در درون خانواده ها اتفاق افتاده که يکي از آنها تبديل شدن خشونت فيزيکي به خشونت رواني است. به نظر مي رسد دست کم در شهرهاي بزرگ تر و در طبقه متوسط، کمتر مثل گذشته شاهد خشونت هاي فيزيکي در منزل هستيم و جاي خودش را به خشونت هاي رواني داده است. نکته بعدي افزايش قرباني شدن مردان بر اثر خشونت است که آن، هم نشان دهنده تغيير اجتماعي مهم در ايران و هم فراگيرشدن خشونت است. شايد بشود گفت معناي اينکه مردها قرباني خشونت مي شوند اين است که خشونت زياد شده؛ يعني دامنه بردباري در کشور پايين آمده است. از سوي ديگر طبق آمار نهادهاي دولتي و حاکميتي، در تهران به آمار يک طلاق در برابر دو ازدواج نزديک شده ايم و درصد بالايي از اين طلاق ها در دو سال اول زندگي رخ مي دهد. وقتي دامنه تعريف خشونت را فراتر از خشونت فيزيکي بدانيم و انواع خشونت هاي رواني، اقتصادي و حقوقي را مدنظر داشته باشيم، به ما مي گويد که با نابردباري عمومي در کشور روبه رو هستيم. آمار نزاع هاي خياباني هم که شواهد مشخص آماري دارد نشان مي دهد موضوع خشونت در ايران مهم است و فراتر از يک مسئله صرفا سلامت محور است. کوويد و دوران پاندمي اين درس را به ما داد که خيلي از موضوعات که رنگ و بوي سلامت و بيماري دارد فراتر از مسئله سلامت و بيماري در معناي تعريف کلاسيک آن به عنوان مديسين است و بايد آن را به عنوان موضوع اجتماعي ديد. خشونت هم اين طور است. نمي شود گفت افرادي که بيماري دارند خشونت مي ورزند يا خشونت در وضعيت هاي خاص رخ مي دهد و دنبال تشخيص هاي معين باشيم. وضعيت اجتماعي مولد خشونت هست و چون سايز و آثارش در ساخت اجتماعي بزرگ است، مسئله عمومي، اجتماعي و ملي است که بايد مورد توجه باشد.
 درباره افزايش خشونت عليه مردان صحبت کرديد. آيا واقعا مي توان گفت اين نوع از خشونت افزايش داشته يا معناي افزايش آمار شکستن تابو است که مردان دراين باره صحبت مي کنند؟
 يک وجهش حتما اين است که خشونت عليه مردان بيشتر گزارش مي شود. اين بي ترديد مهم است. در گذشته اگر موردي بود يا فرد احساس خشونت مي کرد، به دليل تابوها يا انگاره هاي اجتماعي که مرد بايد قوي و عضلاني باشد و انگار اوست که بايد خشونت بورزد و مردي که مورد خشونت قرار مي گيرد مرد نيست، خيلي از اين موارد احتمالا اعلام نمي شد. ساختاري که قرباني خشونت را زنان مي داند، کلا خشونت را فيزيکي مي بيند. در خشونت فيزيکي است که زن ها شايد به دليل نابرابري فيزيکي و ويژگي هاي روان شناختي کمتر ميل به خشونت ورزي فيزيکي دارند، اما چون خشونت رواني زياد شده، حتي نوجوان مي تواند به سادگي عليه والدينش خشونت رواني ايجاد کند؛ يعني رواج خشونت رواني، خشونت را از بعد محدود مردانه به يک رفتار عام در خانواده تبديل کرده است. در واقع خشونت به يک نوع شيوه مقابله و مواجهه تبديل شده است.
از حرف هاي شما مي توان نتيجه گرفت خشونتي که در خانه اتفاق مي افتد شمايي است از خشونتي که در بيرون از خانه اتفاق مي افتد و به خانه منتقل مي شود؟
 اينکه فکر کنيم خشونت خانگي کاملا وابسته به خشونت اجتماعي است و در هيچ موردي نمي تواند اوليه باشد، درست نيست. يا حتي مي توان برعکس گفت که نابردباري در خانواده به عنوان يک واحد سازنده در جامعه مي تواند به نابردباري هاي اجتماعي و خارج از خانه دامن بزند. به نظرم يک رابطه ديالکتيک و رفت و برگشتي بين اين دو وجود دارد. نهاد خانواده در ايران در بحران است. حالا بخشي از اين بحران الزاما منفي نيست. در دوره مشخصي پيامدهايي دارد که به شکل عارضه جانبي بروز مي کند، اما تجربه انساني ما مي گويد که ديگر زندگي خانوادگي از سرمشقي واحد مثل گذشته ها پيروي نمي کند. به هرحال ما شاهد تنوع در سبک خانوادگي در ايران هستيم؛ مثلا خانواده اي که مادر در آن والدگري مي کند و پدر نيست، مادري که بعد از مرگ يا طلاق با شوهرش مجدد تشکيل خانواده مي دهد و ممکن است هر دو بچه هايي را زير يک سقف بياورند. به هر حال مي دانيم اتفاق مهم در ايران اين است که با گذار از يک ساخت يکه پدرسالار، شاهد تنوع و تغيير هستيم. بااين حال، مسئله اي که باعث بحران مي شود اين است که يک نظام تصميم گيري با هرگونه خوشايندي يا بدآيندي يک انسجام را توليد مي کند. اين از بين رفته و حالا تکليف آن عناصر در خانواده مشخص نيست؛ يعني معلوم نيست حرف اول و آخر را چه کسي مي زند. اگر قرار است خانواده دموکراتيک باشد بايد نظام مدوني هم وجود باشد و افراد نقش خودشان را بدانند.
درواقع خانواده يک جامعه بي سر شده است.
 بله.
 شما به  نوعي از خشونت غيرملموس، يعني خشونت رواني، اشاره کرديد. درباره انواع خشونت خانگي بگوييد. خشونتي که محدود به خشونت فيزيکي نيست...
 براي ما خشونت فيزيکي از همه آشناتر است. هرگونه اعمال رفتار پرخاشگرانه عليه فرد ديگري که باعث آسيب مشخص فيزيکي شود که آسيب خفيف يا شديد يا ازبين رفتن جان شخص است، خشونت فيزيکي است. در خشونت رواني عنصر زخم قابل ديد وجود ندارد؛ مثلا شخص را کتک نمي زنند يا دچار آسيب فيزيکي نمي کنند، اما با محروم سازي و محدودکردنش به او زخمي رواني مي زنند. تصور اينکه خشونت فيزيکي محدود به دست وپا شکستن يا به قول قديمي ها سياه و کبودکردن است هم نادرست است. در تعريف جديد از خشونت فيزيکي کشيدن مو و هل دادن را هم به شمار مي  آوريم. کسي حق ندارد به هيچ نوعي به بدن کسي صدمه بزند. در شکل آسيب هم لازم نيست حتما زخمي ايجاد شود، همين که درد فيزيکي بر کسي مستولي شود به معني خشونت فيزيکي است. در خشونت رواني، مثلا مرد اجازه نمي دهد زن درس بخواند يا کار کند يا با خانواده اش آزادانه رفت وآمد داشته باشد. گاهي هم زن مانع رابطه مرد با خانواده اش مي شود. يا اينکه مرد اجازه ندهد زن دوستانش را ببيند و سايه اي از شک و محدودسازي وجود دارد.
تحقير هم جزء خشونت رواني قرار مي گيرد؟
 قطعا. هرگونه آزار زباني خشونت است؛ تهديد، توهين، در تنگنا قراردادن يا فرد را در دوراهي قراردادن. با عباراتي چون اشکالي ندارد اين کار را بکن ولي من کمکي نمي کنم يا تهديد به طلاق و جدايي؛ اينها همه خشونت است.
پس اين طور که شما مي گوييد ما همه در معرض خشونت هستيم...
 بله.  اما آيا اين پيام به مردم شهرهاي کوچک رسيده؟ و اگر رسيده آن قدر هست که براي بازدارندگي فرهنگ سازي شده باشد؟ اين را هم البته بايد بدانيم که کار با خشونت و ترويج پيشگيري از خشونت در جامعه ما ظرايف زيادي دارد. به اندازه کافي در ايران نهادهاي حل منازعه يا رويه هاي قانوني که بتواند در جاي خودش از قرباني حمايت کند يا بعد از اين مسئله بتواند به افراد پوشش حمايتي بدهد وجود ندارد. وقتي چنين فرايندي نيست، آگاه کردن افراد خيلي وقت ها مي تواند مشکلات را بيشتر کرده يا تعارض هاي بيشتري توليد کند. به طورخلاصه هر نوع رابطه جنسي که فرد رضايت نداشته باشد ازجمله اينکه فرد نخواهد در آن زمان معين رابطه داشته باشد يا اگر شکلي از رابطه برخلاف سليقه و ارزش فرد به او تحميل شود، خشونت جنسي است. منظور از اينها اجبار به رابطه جنسي مرد يا زن در خارج از خانواده نيست. صحبت از رابطه جنسي بين زوج محرم است. انگاره سنتي اين گونه است که وقتي زن عقد مي شود مرد بر هر رابطه جنسي محق است و جواز قانوني هم وجود دارد. موانع و چالش ها زياد است و هنوز جاي کار فراوان دارد.
 در دوران کرونا افزايش خشونت و طلاق را داشتيم که البته محدود به ايران هم نيست. به نظر مي رسد مهارت گفت وگو و زير يک سقف زندگي کردن، در بين خانواده ها خيلي کم شده است؛ مثلا خشونت حتي وارد طبقه مرفه و متوسط شده است. چقدر اين خشونت که وارد خانه ها مي شود ناشي از عدم مهارت گفت وگو است؟
 بله، اين مشکل حتي در کشورهاي اروپايي و آمريکاي شمالي وجود دارد. قبل از کوويد ما آدم ها از هم فراري بوديم و به واسطه کار و اشتغال و درس خواندن مدت کوتاهي در کنار هم بوديم. از سوي ديگر ماندن بيش ازحد زير يک سقف هم تهديدي عليه انسجام رواني خانواده هاست. به هرحال خانه ها مثل قبل بزرگ نيست و اگر افراد خانواده بخواهند زمان زيادي در خانه بگذرانند حريم شخصي براي آنها وجود ندارد. ما در ايران به جز اينکه مهارت گفت وگو در سطح فردي و خانوادگي نداريم، با بحران گفت وگو روبه رو هستيم که آثار خود را در خانواده هم گذاشته است. واقعيت اين است که اگر افراد بتوانند با هم صحبت کنند و مسئله شان را فهرست کرده و گفت وگو کنند يا اين فرهنگ که بدانند معني گفت وگو برد-برد است، يک اصل مهم ارتباطي است. متأسفانه در فرهنگ سياسي  ما هم اين طور است که نتيجه حل تعارض را به شکل له کردن طرف مقابل تعريف مي کنند. در صورتي که اين طور نيست؛ در گفت وگوي سازنده يک بار من مي برم و يک بار طرف مقابل. اصولا حل تعارض هم چنين مهارتي است. ما معمولا مي خواهيم مشکل را به گونه اي حل کنيم که طرف مقابل با ما همراه شود و بپذيرد که حرف ما درست است. کوويد خيلي چيزها را آشکار کرد. وقتي آدم ها وقت بيشتري براي باهم بودن پيدا کردند متوجه شدند حرف زيادي براي گفت وگو با هم ندارند و اگر حرفي هم داشته باشند بلد نيستند صحبت کنند. وقتي با هم بيشتر وقت بگذرانيم تعارضمان بيشتر مي شود که به خودي خود اشکالي ندارد، اما وقتي بلد نباشيم تعارض ها را چطور حل کنيم کار به خشونت مي کشد.
در زندگي هاي امروزي با وجود اينکه به مدرنيته پيوستيم، چندان بلد نيستيم از اين ابزار درست استفاده کنيم؛ مثلا فرهنگ استفاده از موبايل را نداريم. انگار زندگي کردن در خانه هاي امروزي را هم به ما ياد نداده اند. در کتاب هاي درسي هنوز وقتي مي خواهند از خانواده صحبت کنند از خانواده هاي کوکب خانمي صحبت مي شود که خيلي شبيه الان نيست. نداشتن مهارت در گفت وگوکردن به اين دليل است که از ابتدا نياموخته ايم؟ فرهنگ گفت وگو چقدر در آموزش رسمي کشور جا افتاده است؟
 بخشي از مسئله به خانواده و بخشي به مدرسه برمي گردد. مي گويند اگر در جامعه اي قرار باشد فرهنگ دموکراتيک شکل بگيرد،  پايه اش در مدرسه است. شايد تغييراتي در سطحي در برخي مدارس غيردولتي شهرهاي بزرگ رخ داده باشد، اما اينها گرفتن جلوي سيل با بيل است که راه حل اجتماعي نمي دهد و فرهنگ عمومي توليد نمي کند. نهايتا عده اي از آدم ها را با فرهنگ متفاوتي بار مي آورد. همان مدل کوکب خانمي يا فرهنگ مادرانه ايراني شکلش فقط در مراقبت و يک جور دلبستگي دائمي است. اين خيلي متعارف است که مادرها مي گويند بچه صد سالش هم بشود بچه است. اين اصلا خوشايند نيست. والدگري خوب بايد جايي که لازم است بدون قيدوشرط حمايت کند، جايي هم اگر بچه هم نخواهد برود بايد هلش بدهند. بايد بچه را نه فيزيکي بلکه رواني از خود جدا کرد. گفت وگو زماني شکل مي گيرد که من از مادرم به شکل رواني جدا شده باشم و خودم و مادرم را به شکل من و ديگري تجربه کرده باشم. چرا فرهنگ هاي فردگرا بعضا مي توانند توانمندتر باشند؟ فردگرايي احتمالا بايد خودشيفتگي بياورد ولي اين طور نيست. من وقتي بپذيرم يک فرد هستم، همسرم و فرزندم هم فرد هستند، من آسيايي هم يک فرد هستم، سياه پوست يا اروپايي هم يک فرد است. بنابراين هرکس ارزش ها، زبان و باورهاي خودش را دارد و وقتي با هم گفت وگو مي کنيم اين تمايز را مي شناسيم و در عين حال تلاش مي کنيم با تکيه بر تمايزي که داريم با هم به نتيجه تازه اي برسيم؛ يعني ادغام تازه اي را شکل بدهيم. اگر اين جدايي اتفاق نيفتاده باشد، وقتي تفرد پيدا نمي کنيم، هر فردي را دشمن به حساب مي آوريم. مسئله اين نيست که ما فکر نمي کنيم مردم ديگر دشمن ما نيستند و تفنگ برنمي داريم که به ديگران شليک کنيم، مسئله اين است که در زندگي آپارتماني يا جامعه چقدر مي توانيم به ديگران اعتماد کنيم و به تفاوت ها احترام بگذاريم؟ چقدر سبک و سياق زندگي متفاوت برايمان قابل قبول و احترام است؟ قرار نيست هيچ کدام شبيه هم باشيم، ولي با هم زيست و گفت وگو کنيم. وقتي تمايز پيدا نمي کنيم ديگري براي ما دشمن است و فرهنگ پارانوييدي شکل مي گيرد که ما همواره به دنبال نگهداشت انسجام خودمان و دفع عناصر بيگانه و غريبه ها هستيم. در عين حال تمايزيابي يک چيز است و اينکه من اگر رأي و نظر شما را قبول ندارم چطور بايد با شما صحبت کنم، چيز ديگري است. بايد بدانيم چطور بايد دنبال نقطه اشتراک بگرديم. تصور مي کنيم چون من کسي را نمي پسندم بايد او را به انواع روش ها تحقير کنم. اين نتيجه فرهنگ پارانوييد و ناتواني در گفت وگوي سازنده است. ما بيشتر با آفات گفت وگو با هم گفت وگو مي کنيم نه با روش هاي سازنده گفت وگو. اگر مدل لقماني بخواهيم گفت وگو را ياد بگيريم، دو نفر از ما را رودررو مي گذارند گفت وگو کنيم و به بقيه مي گويند اينها را ياد نگيريد. اين نيازمند مدرسه و فرهنگ عمومي و خانواده است. اگر پدر و مادر با فرزند تعارضي دارند و بتوانند گفت وگو کنند، تحقير نکنند، او به جهت بچه بودن و پايين دست بودن سرکوب نشود، حد و مرزها سر جايش مي ماند، در بچه هم مي تواند فرهنگ را توليد کرد. اما به نظرم جايگاههايي همچون مهدکودک، پيش دبستاني و مدرسه به دليل اينکه افراد متنوعي در کنار کودک هستند مهم است و تا زماني که تحول اتفاق نيفتد، شاهد تغيير اجتماعي جدي نخواهيم بود.
در کمپين تان براي حل اين معضل چه برنامه اي داريد؟
 کمپين نمي تواند آموزش اجتماعي و تغيير فرهنگ اجتماعي بدهد. بيشتر تلنگر و تلاش براي اين است که در مدت محدود با دادن اطلاعات زياد نگاه جامعه به موضوع مشخصي جلب شود. در کمپين به بحران گفت وگو اشاره و تلاش شده مدلي از خانواده که با وجود تغييرات رخ داده و تأييد اينکه ساختار پدرسالار ديگر کارکردي نيست و فضاي دموکراتيک بايد در خانواده وجود داشته باشد، سرمشق هايي را بدهد. اين کمپين هفت روز است و روزها اسامي متفاوتي دارند؛ مثلا نام يک روز خانواده گفت وگومدار است يعني هم مي شنويم و هم مي گوييم، يعني اينکه فقط نگوييم، بلکه بايد بشنويم. يا در روز خانواده خشونت پرهيز مي گوييم که بايد ياد بگيريم تعارض ها را حل کنيم و به خشونت به عنوان راه حل مقابله نگاه نکنيم. بايد مشخص شود هرقدر رابطه خشونت مدار باشد نکته منفي اي است و هرقدر بتوانيم با اعمال کمتر خشونت کارمان را پيش ببريم، اوضاع بهتر است. يکي از دلايل زيادشدن خشونت در کوويد اين است که بلد نيستيم چطور با هم وقت بگذرانيم. يکي از موضوعات کمپين درباره اين است که والدين و بچه ها با هم يا با والدينشان چطور مي توانند به طرق ساده وقت بگذرانند. اين کمپين بيشتر براي مردم عادي جامعه است و خيلي نخبه گرايانه نيست. سعي شده با ساده ترين وجه و با لحاظ مسائل فرهنگي و ويژگي هايي که در فرهنگ هاي مختلف سازنده ايراني ها وجود دارد، به شيوه هايي که قابل فهم و يادگيري است، پيام را بيان کنيم. مثلا يکي از روزها فقط به اين مسئله مي پردازد که يک خانواده چطور مي تواند اين انسجام را از طريق وقت گذاشتن بيشتر اعضا با هم به وجود بياورد.
پايان گفتگو//
 
  • گروه خبری : اخبار جایگاه
  • کد خبر : 327555
کپی لینک کوتاه:
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
خبرنگار:

مدیر سیستم