• 1399/07/14 - 11:10
  • - تعداد بازدید: 4
  • - تعداد بازدیدکننده: 4
  • زمان مطالعه : 4 دقیقه
  • /ZDWVo

حاج اصغر حسني از خيرين سلامت به هديه دادن عادت دارد /تجهيز بخش مراقبت هاي ويژه شفايحياييان با کمک مالي يک پدر شهيد

 بيماران بستري در بخش مراقبت هاي ويژه بيمارستان شفايحيان شايد ندانند که اين بخش با نام شهيدي متبرک است که در اوج نوجواني، بزرگي کرده و امروز پدر براي زنده نگه داشتن ياد او پا در مسير کار خير گذاشته است.
حاج اصغر حسني اهل زنجان است اما سالها قبل از زنجان به تهران مي آيد؛ پيشه مسگري را در زادگاهش آغاز مي کند و در تهران نيز همان پيشه را نزد فردي اهل کاشان ادامه مي دهد. ازدواج مي کند و با فروش خانه پدري مغازه مسگري خودش را راه مي اندازد.
او ارث پدر را مايه خير و برکت کسب و کارش مي داند و مي گويد: من زندگي را از صفر شروع کردم و در اوايل زندگي مجبور بودم تا ديروقت کارکنم؛ سالها کار کرده تا امروز خير ذره ذره جمع شدن هاي دسترنجش به مردم برسد.
در طول گفتگو بارها و بارها از همسرش که زمستان سال گذشته به رحمت خدا رفته، ياد مي کند و فرزندانش را محصول تربيت مادري مي داند که هيچ گاه نماز شب را ترک نکرد و  همواره براي انجام کار خير پيشقدم بود.
مشارکت در ساخت و تجهيز مرکز مراقبت هاي ويژه بيمارستان شفايحياييان، مدرسه اي براي کودکان مناطق محروم سيستان و بلوچستان، مدرسه ديگري براي کودکان استثنايي در هرمزگان، مسجدي در گيلان و اورژانس بين راهي در تاکستان کارهاي خيري هستند که او همه آنها را نتيجه لطف خدا، قناعت و همراهي همسرش و ادامه راه فرزند شهيدش مي داند.
حاج اصغر پنج فرزند دارد و آقا مهدي فرزند سوم اوست. شهيد مهدي حسني دوم ارديبهشت ???? در محله اي حوالي خيابان امام خميني به دنيا مي آيد و زماني که فقط پانزده سال بيشتر نداشت به جبهه هاي جنگ مي رود و هجدهم تير ???? در عمليات کربلاي پنج به شهادت مي رسد.
قصه اصرار و حتي گريه او براي اعزام به جبهه ها شنيدني است. به او مي گويند چون سن قانوني نداري، نمي تواني اعزام شوي. شهيد مهدي تنها چاره را در دستکاري شناسنامه اش مي يابد و بدون اطلاع خانواده سال تولدش را از ???? به ???? تغيير مي دهد تا بتواند خود را به جبهه ها برساند.
حاج اصغر مي گويد: آقا مهدي خيلي مهربان بود. ظهر که مي شد و از مدرسه برمي گشت، اول به مغازه مسگري سر مي زد و مي گفت، شما برو خانه براي نهار و نماز؛ استراحت کن، من هستم. وقتي بر مي گشتم، لباس کار به تن داشت و مشغول مسگري بود. به مادرش هم خيلي کمک مي کرد، از جاروي خانه گرفته تا موارد ديگر.
يکي از دوستانش نقل مي کند: مهدي در جبهه عجيب روحيه اي داشت و به بقيه روحيه مي داد، شوخ طبع بود و همه را مي خنداند و با همه شوخي مي کرد؛ فرمانده اش مي گويد: آچار فرانسه گروهان بود، هر کاري که گير مي کرديم و کسي نبود انجام دهد، مهدي داوطلبانه انجامش مي داد.
من خجالت مي کشم از خانواده شهدا؛ خجالت مي کشم که در خانه اي زندگي مي کنم که شهيد نداده اند. شنيدن اين جمله ها از يک نوجوان پانزده ساله، نشان از بزرگي، کوچک مردي دارد که به قول پدرش براي شهادت انتخاب شد.
شهيد مهدي حسني در وصيت نامه اش به پدر و مادر مي گويد: «اميدوارم خطاهايي که در زندگي از من سر زده، ببخشيد و بدانيد که فرزند امانتي است که نزد شماست و خداوند هر وقت بخواهد او را مي گيرد و شما بايد خوشحال باشيد که فرزند خودتان را به خداوند هديه مي کنيد.»
و اين رسم بخشيدن و هديه دادن در خانواده حسني تا به امروز ادامه داشته و انشالله ادامه خواهد داشت...


تهيه و تنظيم: حسين دزفولي



 




  • گروه خبری : اخبار جایگاه
  • کد خبر : 326761
کپی لینک کوتاه:
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
خبرنگار:

مدیر سیستم