• 1401/02/21 - 10:37
  • - تعداد بازدید: 113
  • - تعداد بازدیدکننده: 113
  • زمان مطالعه : 10 دقیقه
  • /ZH
گفتگو با اولین رییس مرکز پزشکی ایران پس از انقلاب

حفظ مرکز پزشکی ایران؛ مهم ترین ماموریت دکتر بهروز برومند

اواسط ترم چهارم دانشجویان دوره اول مرکز پزشکی شهنشاهی بود که انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 پیروز می شود. دکتر سمیعی؛ بنیانگذار و رییس پیشین مرکز از کشور خارج شده بود. برای حفظ مرکز از خطر تعطیلی گروهی از دانشجویان و استادان از دانشکده های مختلف، مدیریت موقت مرکز را به عهده می گیرند و یکی از وظایف مهم شورا انتخاب رییس مرکز است. مرکزی که حالا با نام «مرکز پزشکی ایران» شناخته می شود.
شورای هماهنگی پس از بررسی های مختلف به دکتر بهروز برومند می رسد. چون هم از نظر علمی مقام شایسته ای داشت و هم این که مقبول دولت آن زمان، دولت مهندس بازرگان بود. 
دکتر برومند تحصیل کرده آمریکا، پزشک بیماری‌های داخلی و فوق تخصص بیماری های کلیوی است. فعالیتهای آزادی‌خواهی و عضویت در کمیته دانشگاه جبهه ملی در پیشینه وی دیده می شود و به همین دلیل در دوران دانشجویی سه بار از سوی رژیم پهلوی بازداشت شد. حتی هنگامی ‌که بعد از 8 سال به ایران بر می گردد، او را در فرودگاه دستگیر می کنند.
دکتر برومند در آنها سالها مسئولیت نخستین مرکز دیالیز و پیوند کلیه ایران (1354 تا 1358) و ریاست بخش داخلی بیمارستان فیروزگر ( 1355 تا 1358) را به عهده داشت. وی در اردیبهشت 1358 به عنوان اولین رییس مرکز پزشکی ایران انتخاب می شود.
 
آقای دکتر ارتباط شما با دانشگاه علوم پزشکی ایران به چه زمانی برمی گردد؟ 
قبل از انقلاب دکتر اسد نیلی‌آرام که معاون وزارت بهداری و از اعضای هیات امنای مرکز پزشکی شاهنشاهی بود، از من خواستند که با ایشان برای همکاری با مرکز تماس بگیرم. دو بار هم با ایشان ملاقات کردم اما شهریور 1357 دکتر نیلی بازداشت شد. دو مرتبه هم برای شرکت در کنفرانس های علمی به بیمارستان ایرانشهر رفته بودم.
پس از پیروزی انقلاب یک روز آقای دکتر عبدالعظیم واعظی از من خواست که برای پذیرش مسئولیت مرکز فکر کنم. چون دکتر عبدالحسین سمیعی که رئیس این مرکز بودند از کشور خارج شده بودند و هیچ کس را هم جای خودشان نگذاشته بودند و شورای هماهنگی دانشگاه به دنبال کسی می گشت که بتواند مرکز را اداره کند.
 
و در نهایت شما اولین رییس مرکز پزشکی شاهنشاهی بعد از انقلاب شدید که البته به مرکز پزشکی ایران تغییر نام داده بود.
بله، به هر جهت من شانزدهم اردیبهشت 1358 سرپرست مرکز پزشکی ایران شدم. به یاد دارم، دکتر سامی؛ وزیر بهداری وقت گفته بودند که ما دیگر این مؤسسات لوکس رو نمی‌خواهیم. مرکز پزشکی شاهنشاهی درست شده بود که تمام نیاز منطقه را با تکنولوژی به‌روز تأمین کند در واقع نه تنها به درون مملکت بلکه به بیرون مملکت هم خدمات ارائه دهد. اما دکتر سامی می گفت: «ما دکترهایی می‌خواهیم که بروند روستاها؛ ما دکتر لوکس نمی‌خواهیم.»
این صحبت ها خیلی از دانشجوها و اساتید مرکز را نگران کرده بود. بنابراین دنبال کسی بودند که هم به طب روز آشنا باشد و هم از نظر انقلاب، مورد قبول باشد. من تنها کسی بودم که هم فرد کاملاً شناخته شده‌ای برای انقلاب بودم و هم از نظر سطح علمی و تحصیلاتم از تمام استادهایی که حضور داشتند نه تنها کمتر نبود، بلکه بیشتر هم بود. از من چندین بار خواستند در ساختمان پدیدار با دانشجویان صحبت کنم و نهایتاً همه دانشجویان پذیرفتند که من سرپرست جدید بشوم و من رو به وزارت علوم پیشنهاد دادند.
 
قبلا با دکتر سمیعی ملاقات کرده بودید؟
دو بار ایشان را دیده بودم. یک بار زمانی که به عنوان بیماری که می‌خواست برود آمریکا، ایشان را معاینه می‌کردند و بار دیگر در یک کنفرانس. دکتر سمیعی پزشک بسیار خوبی بود، هر جایی رو ساخته، خوب ساخته؛ بیمارستان فیروزگر را هم ایشان پایه گذاری کرد و هنوز از بهترین بیمارستان‌های تهران است.
 
در مورد مرکز پزشکی شاهنشاهی هم همین نظر را دارید؟
در مورد مرکز پزشکی خیلی اتکا می‌کرد به خارجی‌ها و شاید خیلی گران تمام شد. می‌توانست بیشتر از ایرانی‌ها استفاده کند. پول زیادی مصرف شد، که من به عنوان رئیس مرکز بعد از انقلاب در مصاحبه ای گفتم که این ولخرجی‌ها شده که بعداً ایشان در نامه‌ای ضمن ابراز دوستی از من گلایه کردند.
 
این نامه چه تاریخی است؟
نامه دکتر سمیعی زمانی بود که مصاحبه من در اطلاعات چاپ شده بود و متأسفانه نامه هم تاریخ نداره ولی احتمالاً خرداد 58 بود.
 
در آن روزها با چه سختی هایی روبرو بودید؟
در ابتدا مخالفت‌های بسیار زیادی برای ادامه فعالیت مرکز وجود داشت؛ برخی می گفتند، این مرکز وابسته به دربار بوده ولی ما می‌گفتیم دانشجوها که وابسته به دربار نیستند، آنها دو سال عمرشان را صرف یادگیری در این مرکز کرده اند. از سوی دیگر برای ساخت ساختمان های مرکز سرمایه هنگفتی هزینه شده بود اما ساخت و سازها متوقف شده بود.
بودجه مرکز هم قطع کرده بودند اما موفق شدیم با اعمال نفوذ از طریق زنده یاد داریوش فروهر که به من خیلی نزدیک بود، از مهندس معین‌فر؛ رئیس سازمان برنامه و بودجه وقت، برای ادامه کار بودجه بگیریم. مدام می‌آمدند و می گفتند که این دانشجو ساواکی بوده اخراج بشود، من به اخراج هیچ‌کس باور نداشتم، این دانشجو فلان کار را کرده، این دانشجو با شاه عکس داشته و جایزه گرفته. گاهی تهدید می کردند که آقا ما تو را این‌جا گروگان می‌گیریم که من می‌گفتم تا شما هستید، من اصلاً از اینجا برو نیستم. عده‌ای هم بودند که می‌خواستند سوء استفاده بکنند و من باید آنها را بیرون می‌کردم و دچار مشکل می‌شدیم.
خیلی گرفتاری‌ها زیاد بود، عده‌ای حقوق می‌‌خواستند و ما نداشتیم بدهیم، دانشجوها امکانات می‌خواستند، البته من تمام تلاشم را می‌‌کردم. یادم است، صاحب بیمارستان ایرانشهر می‌خواست آنجا را از ما بگیرد که با اعمال نفوذ پس ندادیم، چون بیمارستانی بود که با وام دولت درست شده بود. می‌گفتند دکتر سمیعی این را به زور از ما گرفته که چنین چیزی درست نبود.
 
بیمارستان نجمیه هم در زمان شما به مرکز پزشکی ایران سپرده شد.
در آن سالها آقای عسگراولادی رئیس اوقاف بود؛ دانشگاه ملی شهید بهشتی هم داوطلب نجمیه بود، اما آقای عسگراولادی گفت: من نجمیه را به بهروز برومند می‌دهم؛ چون بیمارستان وقف خانم نجمیه؛ مادر دکتر مصدق است. بهروز برومند هم مصدقی است و من می‌دانم که بهتر از آن نگهداری می کند. با این شرایط ما صاحب دو بیمارستان شدیم؛ نجمیه و ایرانشهر.
 
با شروع انقلاب فرهنگی در سال 1359 وضعیت مرکز پزشکی ایران چه شد؟
در دوران انقلاب فرهنگی، من با این استدلال که اگر مرکز را تعطیل کنیم، دستیار و رزیدنت و انترن نخواهیم داشت و بیمارستان ها تعطیل می شوند، نوعی توافق را از آقای بنی‌صدر گرفتیم که ما درس‌ها را ادامه بدهیم اما انجمن اسلامی دانشجویان سخت مخالفت می‌کرد که چرا کلاس‌ها رو باز گذاشتی؟ تا نهایتاً آقای دکتر عارفی در اوایل دی ماه سال 1359 بنده را برکنار کرد و آقای دکتر عبدالعظیم واعظی سرپرست مرکز شد.
 
فقط به علت تعطیل نکردن کلاس های درس برکنار شدید؟ 
نه فقط همین، مسایل دیگری هم بود. مثلا برای ریاست دانشکده پزشکی انتخابات برگزار کردیم و آقای دکتر کیومرث فرد که روان‌پزشک بود رأی آورد. اما می گفتند دکتر کیومرث فرد سابقه انقلابی ندارد! از نظر من ما نمی‌خواستیم برای دانشکده پزشکی انقلاب کنیم، ما می‌خواستیم در دانشکده پزشکی علم آموزش بدهیم. قطعا اگر کسی ساواکی بود یا دزد بود، اجازه نمی دادیم بیاید، ولی اگر کسی این پیشینه‌ها رو نداشت، نیاز نبود که حتماً زندان رفته باشه؛ من نه برای گزینش دانشجو و نه گزینش استاد شرط سیاسی نمی گذاشتم. حرف من این بود که اساتید باید پاک و درستکار باشند و شایستگی علمی داشته باشند. در واقع اینکه پیشینه بد نداشته باشند و بتوانند آموزش بدهند، کافی بود. به همین دلیل یکی دیگر از ایرادهایی که به من وارد می کردند، این بود که کسی را برای ریاست دانشکده پزشکی انتخاب کردی که پیشینه انقلابی ندارد.
 
بعد از شما دکتر واعظی رییس مرکز پزشکی ایران شد.
بله،  آقای دکتر واعظی بعد از من بود البته برای مدت کمی؛ داستانش رو اگر بخواهید ظاهرا تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در یک راهپیمایی و درگیری های پیش آمده در تهران زخمی و در بیمارستان ایرانشهر بستری می شوند. تعدادی از پاسدارها هم برای دستگیری ها آنها به بیمارستان می روند اما دکتر واعظی اجازه ورود به پاسدارها نمی دهد و می گوید: من رییس این‌جا هستم و شما اجازه ورود ندارید. گویا آنطور که من شنیدم، اسلحه ژ3 رو میان دو پای ایشان می‌گذارند و می‌گویند اگر بخواهی اضافه حرف بزنی، شلیک می‌کنیم و ایشان از همانجا از ریاست دانشگاه برکنار می شوند. البته جزییات را از خود آقای واعظی بپرسید.
 
بعد از برکناری از ریاست، کجا رفتید؟
 بعد از برکناری اعلام کردم که به ‌خاطر دانشگاه و به ‌خاطر اینکه می‌دانستم دسیسه‌هایی هست که مرکز را ببندند، حاضر هستم مجانی این‌جا بمانم. در دوران ریاست مرکز پزشکی هم پولی بابت ریاست دریافت نکردم و تمام حقوقم را صرف هزینه های دانشگاه کردم. من ماندم در دانشگاه که بتوانم برای بچه‌ها کمک باشم. اما دکتر واعظی در تاریخ 20 فروردین 1360، نامه ای نوشتند که بنده  دیگر هیچ سمتی در بخش دیالیز بیمارستان ایرانشهر ندارم؛ در آن زمان رئیس بخش دیالیز بیمارستان ایرانشهر بودم. 
با شروع جنگ تحمیلی، داوطلبانه به آبادان رفتم. در همان شرایط دانشجوهای فیروزگر در نامه ای از من خواستند که برگردم. من هم برگشتم به بیمارستان فیروزگر که البته فیروزگر هم سالهای بعد به دانشگاه علوم پزشکی ایران اضافه شد. دوباره به دعوت آقای دکتر سجادی که دو دوره بعد از من رئیس شده بود، به بیمارستان رسول اکرم آمدم.
 
آقای دکتر ماجرای تعطیل کردن کتابخانه مرکز چی بود؟
در روزنامه «به سوی آینده»  یک کاریکاتور منتشر شده بود، شبیه گوشی تلفن و نوشته بود: «بهروز برومند در حال تماس مستقیم با آمریکا». ما با اینترنت و بیسیم با موسسه بین المللی سلامت آمریکا   National) Institute of Health)در ارتباط بودیم، نه با کاخ سفید. با کتابخانه کنگره آمریکا در ارتباط بودیم و هر کتابی می‌خواستیم می‌گرفتیم اما با یک هوچی‌بازی عجیبی من را وادار کردند، که کتابخانه تعطیل شود، ابتدا کتابخانه را نبستم ولی تماس‌ها قطع شد. کتابخانه از اکتبر 1979 کتابخانه، کتاب جدیدی نگرفت و تماسی هم نداشت.
 آقای دکتر بقایی نامه نوشت و به من انتقاد کرد که چرا زیر بار رفتی؟ دقیقاً و شفاهاً به من گفت بهتر بود که از ریاست دانشگاه می‌رفتی کنار و این کتابخونه رو می‌گذاشتی، خودشان خراب کنند. این موضوع هم ‌زمان شد با اشغال لانه جاسوسی و خیلی از اساتید ما هم آمریکایی بودند و قدم بعدی این بود که بیایند، دانشگاه رو اشغال کنند و درنهایت برای حفظ دانشگاه، کتابخانه را هم تعطیل کردیم.
 
در تمام این سالها فعالیت آموزشی خود را متوقف نکردید.
بنده غیر از آن یک و سال و نیمی که در مرکز پزشکی ایران بودم و  مدتی هم در فیروزگر، سمت رسمی نداشتم. اما شناخته شده‌ترین استادهای این مملکت در تمام مراکز آموزشی، می گویند، ما شاگرد دکتر برومند بودیم. هنوز هم شاگردانم به من نزدیک هستند و من رو بسیار دوست دارند.
زمانی که بیمارستان حضرت رسول بودم از هر استاد تمام وقتی بیشتر با دانشجوها وقت صرف می‌کردم، در آنجا هم که نبودم دانشجوها مطب می‌آمدند یا تا ساعت 2 صبح در بیمارستان های خصوصی همراه من بودند و هنوز همین طور است.
 
 
 

 

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه
  • کد خبر : 41
کپی لینک کوتاه:
کلمات کلیدی
حسین دزفولی
خبرنگار:

حسین دزفولی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید