• 1401/02/21 - 13:33
  • - تعداد بازدید: 594
  • - تعداد بازدیدکننده: 577
  • زمان مطالعه : 11 دقیقه
  • /ZY

گفتگو با مردی بی ادعا اما موثر در بلوغ دانشگاه علوم پزشکی ایران

میهمان این هفته تاریخ شفاهی سال ۱۳۳۰ در قزوین به دنیا آمده؛ در کودکی و در سالهای ابتدایی دوره دبستان به همراه خانواده به تهران می آید. رشته زمین شناسی را برای ادامه تحصیل انتخاب می کند و مقطع لیسانس را در دانشگاه شیراز و فوق لیسانس را در آمریکا می گذراند.
چند ماهی از انقلاب ۵۷ در ایران نگذشته بود که کاملا اتفاقی از آگهی آزمون پذیرش دانشجو در مرکز پزشکی ایران مطلع شده و  سال ۱۳۵۸ دانشجوی پزشکی آخرین دوره سیستم آموزشی آمریکایی که دیگر در ایران تکرار نشد، می شود.
با دکتر محمد علی صدیقی گیلانی در رویان گفتگو کردیم. پژوهشگاهی خوشنام که باید آن را حاصل تلاش جمعی از دانشجویان سالهای آغازین دهه شصت در دانشگاه علوم پزشکی ایران دانست.
به گفته این متخصص ارولوژی درس همواره اولویت او و دوستانش بوده اما نقش دکتر صدیقی گیلانی فقط به کسوت دانشجویی ختم نمی شود و همواره از او به عنوان یکی از افراد موثر در ادامه حیات مرکز پزشکی ایران و بعدها بلوغ دانشگاه علوم پزشکی ایران یاد می شود.
اجازه بدهید در شروع گفتگو بپرسم با مرکز پزشکی ایران چگونه آشنا شدید؟
خیلی اتفاقی. خواهرم دانشجوی رشته زیست شناسی دانشگاه تهران بود، آگهی پذیرش دانشجو در مرکز پزشکی ایران را دیده بود و می خواست ثبت نام کند. هر دو  با هم ثبت نام کردیم؛ من قبول شدم و ایشان خیر.
شما ورودی سال ۱۳۵۸ این مرکز بودید، در واقع آخرین سالی که دانشجویان پزشکی از میان لیسانسه ها پذیرش می شدند.
بله، در سال ۱۳۵۸ همچنان روال مانند دو سال قبل بود. امتحان کتبی گرفتند و از میان قبول شدگان آزمون کتبی بعد از مصاحبه حدود سی نفر به عنوان دانشجوی پزشکی پذیرش شدند.
به نظر شما مرکز پزشکی شاهنشاهی که از حمایت مستقیم دربار هم برخوردار بود، با چه ایده ای شکل گرفته بود؟ آیا هدف سیاسی خاصی در این مرکز دنبال می شد؟
دکتر سمیعی؛ بنیانگذار مرکز پزشکی در دانشگاه های خوب دنیا تحصیل کرده بود و به دنبال این بود که مرکزی مشابه آن دانشگاه ها در ایران بسازد. واقعیت این است که کارهای بزرگ در هر کشوری و با هر ساختاری بدون وابستگی به مراکز قدرت شکل نمی گیرند. شما به تاریخچه دارالفنون هم که نگاه می کنید، امیرکبیر بوده که توانسته دارالفنون را تأسیس کند.
در آن زمان حکومت وقت از منابع مالی خوبی برخوردار بود و به سمت دروازه های تمدن حرکت می کرد. بنابراین از ساخت مرکز پزشکی حمایت کرد. موضوع دیگر چرخش سیستم آموزشی در کشور بود، آن سالها در دانشگاه هایی مانند تهران سیستم آموزشی فرانسوی متداول بود اما در سالهای ۴۸ یا ۴۹ به بعد به سمت سیستم آمریکایی رفتند. مثلا دانشگاه شیراز. شاید اینها به عنوان فاکتورهای مؤثری در تشکیل مرکز پزشکی شاهنشاهی ایران نقش داشتند.
سالی که شما دانشجو شدید، دکتر برومند رییس مرکز پزشکی بودند، از آن روزها برای ما بگویید.
روزهای بعد از انقلاب که هر لحظه و ثانیه اش در هر گوشه شهر یک اتفاقی می افتاد، اداره مرکز پزشکی و صحبت از درس و برنامه ریزی برای ادامه آموزش ها خیلی سخت بود. آقای دکتر برومند که مسئولیت مرکز را به عهد داشت، واقعا زحمت کشید و توانست مرکز را حفظ کند.
گروه های سیاسی در مرکز فعالیت داشتند؟
بله، تقریبا از جریانات مختلف در مرکز بودند اما تعداد دانشجویان خیلی کم بود و قابل مقایسه با دانشگاه های بزرگ نبود. برخی از دانشجویان نمی خواستند از سایرین عقب بیفتند، بنابراین انجمن اسلامی یا سازمان مجاهدین و یا فداییان و چپ ها در مرکز بودند. من و تعدادی از دوستان عضو انجمن اسلامی بودیم.
بعد از دکتر برومند مدت کوتاهی دکتر واعظی مسئولیت مرکز را به عهده می گیرند، شما ایشان را به یاد دارید؟
بله. من استاد واعظی را کاملا به خاطر دارم؛ از اساتید خوب و در رشته خودشان هم آدم شاخص و سرشناسی بودند. در بیمارستان ایرانشهر مریض می دیدند. البته من خاطرم نیست عضو رسمی مرکز پزشکی ایران بوده باشند.
من با ایشان درس داشتم. واقعا دلسوز بودند؛ به یاد دارم متن انگلیسی شرح حالی را که از مریض گرفته می شد، مطالعه می کرد و نه تنها اشتباه های علمی بلکه غلط های املایی متن نوشته شده را هم اصلاح می کرد.
آموزش ها همچنان به زبان انگلیسی بود؟
تقریبا. بخش هایی از کلاس ها فارسی و بخش هایی هم به انگلیسی بود به خصوص در دروس دانشجویان پزشکی. برخی اساتید راحت تر بودند طبق روال قبل آموزش بدهند. ما هم خیلی بدمان نمی آمد، بالاخره به زبانی آموزش می دیدیم که زبان علمی روز دنیا بود.
از دکتر واعظی خبری دارید؟
خیر، همان سالهای ابتدای انقلاب از ایران رفتند.
زمان کوتاه مدیریتی ایشان به سالهای انقلاب فرهنگی برمی گردد، در چنین وضعیتی مرکز  چگونه اداره می شد؟
عملا مرکز تعطیل بود ولی ما به عنوان اعضای انجمن اسلامی به ساختمانهای گاندی رفت و آمد می کردیم.  جنگ هم شروع شده بود و در حوزه پشتیبانی از جنگ هم فعالیت داشتیم.
با انتصاب دکتر خسروی از سوی وزیر علوم وقت به عنوان رییس مرکز در مهر ۱۳۶۰، شما هم عضو شورای سه نفره مدیریتی مرکز پزشکی می شوید، ایشان را از قبل می شناختید؟
خیلی جزییات یادم نیست. خاطرم هست که بحث دکتر خسروی که مطرح بود با یکی از دوستان شاید دکتر منتظری، رفتیم بیمارستان نجمیه و با دکتر خسروی دیدار و صحبت کردیم. من ایشان را نمی شناختم. بعد از مدتی دکتر خسروی به مرکز آمدند و در اتاقی که سابق بر این دفتر دکتر سمیعی و دکتر برومند بود، مستقر شد، ما هم در اتاق کناری بودیم.
مشخصا چه کارهایی انجام می دادید؟
یک دوره ای بعد از انقلاب اینگونه بود که اصلا مرکز پزشکی بماند یا نه؟ چون بعضی ها می گفتند طاغوتی است. تازه تأسیس بود و خیلی ریشه عمیقی نداشت. خیلی ها می گفتند، مرکز را منحل و دانشجویان را هم به دانشگاه دیگر منتقل کنیم. این دوره که پشت سر گذاشته شد و در واقع مرکز پزشکی باقی ماند. بحث شد که نمی شود واحدهای کوچک همین طوری بمانند. باید واحدهای کوچک را در هم ادغام کنیم. جنگ و انقلاب فرهنگی هم که شرایط را سخت تر کرده بود. دکتر خسروی آن دوره، خیلی زحمت کشید و قضایا را جمع و جور کرد؛ ما هم کمک می کردیم.
سال ۶۵ که دانشگاه علوم پزشکی ایران ذیل وزارت بهداشت شکل گرفت، شما همچنان دانشجو بودید.
سال ۶۵ فارغ التحصیل شدم. قرار بود دوره ما چهار سال و نیم باشد اما به دلیل انقلاب فرهنگی هفت سال طول کشید. آن موقع دکتر فرهادی وزیر علوم بود و به عنوان متخصص گوش و حلق و بینی به بیمارستان ایرانشهر هم می آمدند. در یک فرصتی با ایشان صحبت کردیم که ما بالاخره فرق داریم با دانشجوهایی که از دیپلم آمدند. با دستور دکتر فرهادی ۵ یا ۶ ماهه از دوره تحصیلی ما کوتاه تر شد.
در طول همه این سالها گاندی بودید یا ساختمان دیگری هم بود؟
بعد از سال ۶۵ ستاد مرکزی دانشگاه از این دو آپارتمان به یکی ازساختمانهایی که امکانات بهتری داشت، منتقل شد؛ از ویژگی های خوب دکتر خسروی این بود که اولویت را به مراکز آموزشی می داد. من یادم هست دانشکده پرستاری روبروی بیمارستان خاتم تشکیل شده بود جایی بود که شبانه روزی تعدادی کمک بهیار تحصیل می کردند و آنجا ساکن بودند. فضای خوبی داشت، خیلی اصرار بود ستاد را ببریم آنجا اما دکتر گفت نه.
پردیس همت آن موقع ساخته نشده بود. فقط اسکلت یک ساختمان بود که خیلی هم با دکتر خسروی اینها می رفتیم که ببینیم چه کار می شود کرد. ساخت آن بودجه زیادی می خواست. خیلی این در و آن در می زدیم ولی پولی نبود. یک ایرادی هم در آن ساختمان بود و پنجره نداشت و تمام سیستم های تهویه، گرما و سرما با برق کنترل می شد. اگر برق می رفت، ساختمان تاریک تاریک بود. حرف ما این بود در کشوری که ۳۶۵ روز آفتاب داریم چرا باید دیوار بکشیم و بعد چراغ روشن کنیم؟ بنابراین معماری آنجا هم تغییر پیدا کرد.
مهم ترین چالش دانشگاه در آن سال ها چه موضوعی بود؟
با تشکیل وزارت بهداشت و درمان، بیمارستانهای خوب اما تک تخصصی به دانشگاه علوم پزشکی ایران رسیده بودند. دانشجو زیاد گرفته بودیم و بیمارستان جنرال کم داشتیم. فقط فیروزگر مناسب آموزش بود، هفت تیر و فیروزآبادی هم بودند اما رفت و آمد برای دانشجوها امکان پذیر نبود.
یادم است با دکتر خسروی جاهای مختلفی می رفتیم که بتوانیم بیمارستانی دست و پا کنیم. یکی از آنها، بیمارستان خاتم الانبیا بود که ساختمان نیمه کاره داشت. نزدیک گاندی و روبروی دانشکده پرستاری بود اما به بنیاد داده شد. بیمارستان دیگر بقیه اله فعلی بود. بیمارستان متعلق به یک گروه پزشک بود، یک آقای دکتر که تحصیلکرده آلمان بود، رییس هیئت مدیره آنجا بود؛ قرار بود بیمارستان را به ما بدهند اما در نهایت به سپاه داده شد. دنبال بیمارستان میلاد هم بودیم که شاید بتوانیم بگیریم. از گزینه های خیلی خوب بود اما نشد.
موضوع دیگر زمین های تپه های گیشا؛ محل فعلی برج میلاد بود. آن سالها مرکز روانپزشکی اسماعیلی که پیش از انقلاب باشگاه بانک کشاورزی بود، در آنجا قرار داشت. ما خیلی مکاتبه و پیگیری کردیم که زمین های اطراف این مرکز نیز در اختیار دانشگاه علوم پزشکی ایران قرار بگیرد. با مهندس موسوی؛ نخست وزیر وقت مکاتبه کردیم و ایشان هم موافقت کرد و درخواست ما را به وزرای علوم و مسکن و شهرسازی برای بررسی ارجاع داد. قصدمان این بود برای دانشجویان فضای ورزشی و زمین فوتبال بسازیم.
با رفتن دکتر خسروی و آمدن دکتر سجادی گزارشی از کارهای انجام شده ارائه دادیم و خواستیم در مدیریت جدید ادامه کار پیگیری شود.
فرمودید تعداد دانشجو ها زیاد شده بودند، برای برگزاری کلاس های درس مشکلی نداشتید؟
چالش دیگر آن دوران که با جنگ و بمباران تهران خیلی دردسر ساز هم شده بود، این بود که کلاسها کجا برگزار شود؟ یادم است که چند جا را پیشنهاد دادیم. یکی پارکینگ بیمارستان میلاد که هنوز راه اندازی نشده بود، حتی معاون وزیر را دعوت کردیم و گفتیم جای خوبی است و اگر هزینه کنیم می توانیم کلاسهای دانشجویی را اینجا برگزار کنیم. یک سیلویی هم در خیابان شهید رجایی و متعلق به شرکت دخانیات بود  ولی هیچ کدام نشد.
 می خواستیم کلاسها در مکان امنی تشکیل شود. خیلی دردسر عجیبی بود. هر دانشجویی از هر شهرستانی می توانست پذیرش بگیرد، موافقت می کردیم.
بعد از فارغ التحصیلی ارتباطتان با دانشگاه علوم پزشکی ایران حفط شد؟
من تا حدود سال  ۱۳۷۰ در دانشگاه علوم پزشکی ایران بودم. سال ۶۵ تا ۶۷ دوره طرح خدمت پزشکی خود را می گذراندم و معاون آموزشی دانشگاه بودم. مدتی هم مسئولیت اداره آموزش دانشکده پزشکی را به عهده داشتم. همزمان هم در دانشکده پرستاری تدریس می کردم. سال ۶۸ هم دوره رزیدنتی در رشته اورولوژی در دانشگاه علوم پزشکی ایران پذیرفته شدم.
چرا در دانشگاه علوم پزشکی ایران نماندید؟
بعد از پایان دوره دستیاری من و تعدادی دیگر از دوستان دلمان می خواست بمانیم، نامه هم نوشتیم که می خواهیم بمانیم اما دکتر سجادی گفت نمی خواهیم! بنابراین ما هم به دنبال کارهای دیگر از جمله ادامه تحصیل و راه اندازی موسسه رویان رفتیم.
آن موقع دکتر فاضل وزیر بهداشت و درمان بود. ایشان یک طرحی داشت که رزیدنت های سال آخر امتحان بدهند اگر قبول بشوند برای یک دوره آموزشی به خارج از کشور بروند. بعد از قبولی در این امتحان به انگلیس رفتم و دوره اورولوژی اطفال را گذراندم. بعد که برگشتم به ایران، دکتر سجادی هنوز رییس دانشگاه بود، دوباره خواستیم که استخدام بشویم و فقط در بیمارستان کار کنیم اما قبول نکرد.
چرا دکتر سجادی دوست نداشت، شما باشید؟
من نمی گویم دوست نداشت. دکتر سجادی اهمیت ویژه ای به علوم پایه می داد و می گفت ما بالینی نمی خواهیم. تفکر خاصی داشت. اتفاقا روابط شخصی مون بد نبود. یادم است بعد از شکل گیری وزارت، دکتر سجادی در بیمارستان فیروزگر کار می کرد و من در شورای مدیریت دانشگاه علوم پزشکی ایران بودم. یک روز رفتم بیمارستان و پیشنهاد ریاست دانشکده پزشکی را به ایشان دادم اما قبول نکرد.
پس در دوران دکتر سجادی نقشی در امور مدیریتی دانشگاه نداشتید؟
خیر، دکتر ظاهرا خودش یا شاید وزارتخانه خیلی خوششان از سیستم دانشگاه ایران نمی آمد، بنابراین  ترجیحشان این بود، تغییرات بدهند. حتی دکتر سجادی که آمد، گفت جهاد دانشگاهی باید از این ساختمان برود. ما هم به ساختمان کناری رفتیم.
اما رییس جهاد دانشگاهی دانشگاه علوم پزشکی ایران بودید؟
بله، تا زمانی که برای ادامه تحصیل به انگلیس رفتم؛ بعد از رفتن من هم مرحوم دکتر سعید کاظمی آشتیانی رییس جهاد دانشگاه علوم پزشکی ایران شدند.
و در نهایت به دانشگاه علوم پزشکی تهران رفتید.
بله، من عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم. الان هم در سالهای آخر خدمت هستم.
پایان گفتگو
 
 
 
 
 

 

  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه
  • کد خبر : 56
کپی لینک کوتاه:
کلمات کلیدی
حسین دزفولی
خبرنگار:

حسین دزفولی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید