گفتگو با مردی که پای امضای خود ایستاد
میهمان تاریخ شفاهی این هفته متولد پنجم دی ماه ۱۳۳۷ در اصفهان است. در سه سالگی به همراه خانواده به تهران می آید و با پایان تحصیلات متوسطه از بین سه انتخاب برای ادامه تحصیل، مرکز پزشکی شاهنشاهی ایران را انتخاب می کند و دانشجوی اولین دوره رشته رادیولوژی این مرکز در سال ۱۳۵۶ می شود.
سالهای پرالتهاب انقلاب ۵۷ و کمک به اداره دانشگاه، انقلاب فرهنگی و همکاری با جهاد دانشگاهی و گذراندان دوره سربازی در جنگ تحمیلی او را در روزگار جوانی به یک مدیر اجرایی مورد اعتماد تبدیل می کند تا در بیست و هشت سالگی با کوله باری از تجربه دوباره به جایی برگردد که عاشقانه دوستش دارد.
دکتر علی نشاسته ریز بیش از سی سال است که بی هیچ چشم داشتی برای اعتلای نام دانشگاه علوم پزشکی ایران تلاش کرده و در تمام این سالها هیچ چیز حتی پیشنهاد جذاب رفتن به ینگه دنیا دلیلی برای کم رنگ شدن انگیزه های او برای ماندن و خدمت به مردم نشده است.
شما مرکز پزشکی ایران را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید، دلیل این انتخاب چه بود؟
داستان آن کمی طولانی است، من بورسیه خارج از کشور داشتم از وزارت علوم برای دندانپزشکی؛ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران هم قبول شده بودم و همچنین مرکز پزشکی. خیلی مردد بودم. خانواده با رفتن من به خارج از کشور موافق نبودند، مذهبی بودند؛ اصرار ایشان این بود حالا که اینجا قبول شده اید، همین جا بمانید. دامپزشکی را هم به دلیل اینکه آن زمان فکر می کردم رشته خوبی نیست، نرفتم. درنهایت هم با راهنمایی برادرم رشته رادیولوژی را انتخاب کردم و به این شکل وارد مرکز پزشکی شدم.
مرکز پزشکی در سال ۵۵ شکل گرفته بود و یک دوره رشته پرستاری را گرفته بودند. مرکز پزشکی به صورت غیر متمرکز دانشجو میگرفت یعنی خارج از کنکور. خاطرم میآید، پانزده هزار نفر متقاضی داشت که در دوران خودش جمعیت کمی نبود و از بین اینها یک هزار و ۵۰۰ نفر در امتحان کتبی پذیرفته شدند.
در آزمون شفاهی که به زبان انگلیسی بود، بسیار مصر بودند که زبان تدریس انگلیسی است. بنابراین کسی که مسلط به زبان انگلیسی بود، می توانست در آنجا ادامه تحصیل دهد. در نهایت هم تنها ۱۵۰ نفر انتخاب شدند تا در چند رشته محدودی که وجود داشت، تحصیل کنند.
دانشجو برای چه رشته هایی می گرفتند؟
رشته پزشکی بود که البته تفاوتش با گزینش دانشگاههای دیگر در این بود که آنها از دیپلم دانشجو می گرفتند؛ اینجا از لیسانس بود. کسانی بودند که یک مقطع لیسانس را گذرانده بودند و بعد با آزمونی که می دادند، می توانستند وارد رشته پزشکی بشوند. علاوه بر پزشکی رشته های پرستاری، علوم آزمایشگاهی و رشته رادیولوژی هم بودند؛ در این چند رشته فقط دانشجو می گرفتند. البته تعدادی هم در رشته انتقال خون تحصیل می کردند که بورسیه سازمان انتقال خون بودند.
شما ورودی مهر ماه ۱۳۵۶ بودید؟
بله به غیر از پرستاری که در سال ۱۳۵۵ هم دانشجو گرفته بودند، اولین ورودی سایر رشته ها مهر ۵۶ بود.
به یاد دارید چند نفر برای رشته رادیولوژی پذیرفته شدند؟
ما در این رشته فقط هشت نفر بودیم.
اساتید خارجی بودند یا ایرانی؟
تمام استاد ها از کشورهای مختلف آمده بودند تا آنجا که خاطرم میآید فقط یک ایرانی در مجموعه اساتید آنجا حضور داشت که آقای دکتر تدین بود، سایر اساتید از کشورهای دیگر مثل امریکا، استرالیا، کانادا و کشورهای دیگر آمده بودند.
آن زمان آقای دکتر محمودیان رییس دانشکده پیراپزشکی بودند؟
تا آنجا که من به یادم میآید یک آقای دکتر محمودیان داشتیم، ولی عملاً یک فرد دیگری به نام کارتر بود که مسئولیت بالاتر را برعهده داشت و یک نفر دیگر به نام آقای برنشتاین. البته فکر کنم آقای دکتر محمودیان هم مسئولیتی داشتند، اگر ذهنم یاری بکند چون بیش از ۴۰ سال از آن سالها گذشته؛ منتها تصمیم گیری ها بیشتر توسط آن مسؤلین انجام می گرفت. آقای کارتر کارهای پذیرش، ثبت نام و همچنین نظارت بر مسائل آموزشی را انجام می داد، آقای برنشتاین هم یک مرتبه از ایشان بالاتر بود در واقع مسئولیت بزرگتری را در مجموعه مرکز برعهده داشت.
از کجا آمده بودند؟
دقیقا یادم نمیاد که از کدام دانشگاه آمریکا بودند.
این افرادی که اسم بردید، مشخصاً در دانشکده پیراپزشکی بودند؟
نه، آن زمان تقسیم بندی دانشکده ای مانند الان وجود نداشت، دروس علوم پایه به صورت واحد ارائه می شد. غیر از دوستان رشته پزشکی که کلاس شان جدا بود، دروس مشترک سایر رشته ها با هم برگزار می شد. تعداد دانشجویان آنقدر نبود، فضای آموزشی هم محدود بود.
آیا نگاه های سیاسی یا تعلقات مذهبی افراد داوطلب در پذیرفته شدن یا نشدن به عنوان دانشجو در مرکز پزشکی تاثیر داشت؟
نه واقعاً، در رشته های مختلف از همه قشری داشتیم، هم مذهبی و هم از بچه هایی که واقعاً مذهبی نبودند، هم از قشر مرفه داشتیم و هم آدمهایی با سطح اقتصادی پایین تر. این نشان می دهد که پذیرش دانشجو ها سمت و سوی سیاسی نداشت. کما اینکه ما در سال ۵۶ اولین انجمن اسلامی را با چند نفر از دوستان در مرکز شکل دادیم. تشکیل انجمن اسلامی در یک مرکز پزشکی که همه مدیران آن آمریکایی بودند، نشان دهنده این است که گزینش به نوعی نبوده که افرادی از این دست حذف بشوند.
ارتباطتان با آقای دکتر سمیعی؛ رئیس دانشگاه چطور بود؟
طبیعتاً ما به عنوان دانشجو ارتباطی با رئیس دانشگاه نداشتیم و ایشان را دورادور می شناختیم. خاطرم می آید، فقط دوبار من ایشان را از نزدیک دیدم و آن هم زمانی بود که سلف سرویس دانشگاه فعال شده بود و ایشان برای سرکشی آمدند. یک بار آن جا و یک بار هم در محوطه خود ساختمان کلاس ها که برای بازدید آمده بودند.
آیا شما حضور ساواک را در دانشگاه احساس می کردید؟
من واقعاً چیزی در این زمینه یاد ندارم که بوده باشد، البته ما زمانی که انجمن اسلامی را تشکیل دادیم گاهاً غیر مستقیم تذکراتی داده میشد که بالاخره حواستان را جمع کنید، یک مقدار مراقب باشید ولی یک حضور ملموسی که شما بتوانید آن را حس کنید، من یادم نمی آید.
در انجمن اسلامی چه فعالیتی انجام می دادید؟
بیشتر کارهای فرهنگی انجام می دادیم. کتابهای دکتر شریعتی را می خواندیم، گاهاً با بچه ها کوهنوردی می رفتیم. جلسات بحث و نقد در مورد مسائل روز برگزار می کردیم، بعضی وقتها برای این جلسات در خوابگاه جمع می شدیم.
خوابگاه کجا بود؟
خوابگاه در خیابان ولیعصر بود، نرسیده به چهارراه ولیعصر یک ساختمان چهار پنج طبقه را اجاره کرده بودند که دوستان با رشته های مختلف آنجا مستقر بودند. ساختمان تعداد کافی اتاق داشت و در هر اتاق دو نفر اقامت داشتند. خوابگاه از نظر وسعت و از نظر رسیدگی تقریبا، نسبت به دانشگاه های دیگر شرایط بهتری داشت.
اساتید خارجی کجا استراحت می کردند؟
کنار همان ساختمان پدیدار، ساختمان دیگری را گرفته بودند که بیشترشان آنجا مستقر بودند. به ایشان آپارتمان داده بودند که در واقع همان جا زندگی می کردند.
با شروع انقلاب فرهنگی دانشگاه مرکز پزشکی ایران هم تعطیل شد؟
از نظر حضور دانشجو که قطعاً تعطیل شد و ما هم که دانشجو بودیم، دیگر نمی توانستیم در دانشگاه حضور داشته باشیم. البته در برنامه هایی که گاهاً دوستان تشکیل میدادند، شرکت داشتم. با شکل گیری جهاد دانشگاهی به عنوان مسئول روابط عمومی و امور فرهنگی جهاد همکاری داشتم. در همان ایام آزمایشگاه مستضعفین در ساختمان چهارراه جهان کودک راه اندازی شد که علاوه بر فعالیتهای آموزشی، خدمات آزمایشگاهی به مردم ارائه می شد. همچنین یادم میآید، در گروه های چهار یا پنج نفری به نقاط جنوب شهر می رفتیم. دوستان دانشجوی پزشکی مردم را معاینه می کردند، ما هم کارهای پرستاری می کردیم. برنامه های این چنینی زیاد انجام می شد تا زمانی که دیگر جنگ اتفاق افتاد. در زمان جنگ هم در بحث تامین نیرو برای جبهه ها و اعزام نیروهای اضطراری متمرکز شدیم. من خودم عضو تیم های اضطراری بودم که در مواقعی که حمله ای قرار بود اتفاق بیفتد، دو شب قبلش به صورت محرمانه اطلاع داده می شد و عازم می شدیم برای جبهه و بعد از اینکه عملیات تمام می شد و یک مقدار آرامش برقرار میشد، دوباره بر می گشتیم.
بعد از دکتر برومند، دکتر واعظی یک مدت کوتاهی رئیس مرکز می شوند اما خیلی اطلاعات کامل و دقیقی از آن دوره نداریم ما حتی نتوانستیم تصویری از ایشان پیدا بکنیم شما آن ایام را حضور ذهن دارید؟
به این شکل من یادم نمیآید که آقای دکتر واعظی رئیس مرکز بوده باشند. آقای دکتر واعظی روانپزشک را می فرمایید؟
نه متخصص داخلی بودند، بعد از دکتر برومند در سال ۱۳۵۹ ایشان رئیس مرکز می شوند.
من عرض کردم آنچه که در ذهنم هست را می گویم. زمان ریاست دکتر برومند نماینده دانشجویان رشته خودم بودم و به خاطر مشکلاتی که داشتیم با ایشان ارتباط داشتم. آن سالها من در بیمارستان شهید رهنمون، شب کار بودم و به عنوان دانشجو کار می کردم. دکتر برومند تقریبا هفته ای دو سه شب به بیمارستان برای سرکشی می آمد. به من می گفت بیا با هم برویم به بخش ها سر بزنیم و در راه هم خیلی با هم صحبت می کردیم. اما دکتر واعظی را یادم نمی آید واقعاً اگر ایشان بوده، دوره خیلی کوتاه مسئولیت داشته اند.
دکتر واعظی، پزشک همان بیمارستان رهنمون بودند.
به هر حال ایشان نقش آنچنانی در بحث مدیریت دانشگاه نداشتند یا چیز ماندگاری را من به یاد ندارم.
در مهر ۱۳۶۰ دکتر خسروی رییس مرکز شدند، دلیل این انتخاب چه بود؟
دکتر خسروی را خود دوستان جهاد دانشگاهی پیشنهاد دادند. ایشان در بیمارستان نجمیه فعالیت داشتند. در واقع شورایی تشکیل شد که در رأس آن دکتر خسروی قرار گرفت.
شما چه سالی از دانشگاه فارغ التحصیل شدید؟
سال ۶۲ دوره تحصیلی ما تمام شد. البته آن زمان من به درخواست دکتر خسروی مسئولیت بخش پرتونگاری بیمارستان رهنمون را داشتم و بعد ها مدیریت بیمارستان را ایشان به بنده محول کرد. زمان جنگ بود و مجروحین زیادی را به بیمارستان می آوردند؛ بسیار دوران سختی بود، امکانات نبود از نظر تامین وسایل پزشکی مشکل داشتیم ولی خوب به حمدالله، خدا خیلی کمک کرده و توانستیم به هر حال آنجا را تا حدودی سر و سامان بدهیم.
از چه زمانی به استخدام دانشگاه علوم پزشکی ایران درآمدید؟
بعد از پایان تحصیل در مقطع کارشناسی، به دلیل اینکه دوران خدمتم را نگذرانده بودم، قاعدتا نمیتوانستم استخدام جایی بشوم. منتها در همان سال ۱۳۶۳ برای مدت یکی دو سالی مجوزی گرفته شد که بتوانم در دانشگاه فعالیت بکنم، هم بیمارستان شهید رهنمون بودم و هم در حوزه ستادی دانشگاه با دکتر خسروی همکاری می کردم.
بعد از این مدتی که فرمودید، کجا رفتید؟
ملحق شدم به سپاه برای گذراندن دوران خدمت سربازی. در بدو ورود به منطقه شمال غرب اعزام شدم. فردی به نام حاج احد توکلی که مسئولیت سپاه منطقه نجف اشرف را بر عهده داشت. آنجا درمانگاهی بود که بخش رادیولوژی آن را خودم طراحی و راه اندازی کردم؛ سرکشی به بیمارستان های حوزه شمال غرب را هم برعهده داشتم از جمله سرپل ذهاب. از آنجا اعزام شدم به جنوب برای عملیات بدر، آنجا خدمت حاج آقا فتحیان رسیدم، سردار فتحیان را از قبل در جهاد دانشگاهی می شناختم. ایشان هم خیلی محبت داشتند و بنده را در بیمارستان اهواز برای راه اندازی یک بخشی نگه داشتند اما بعدا اصرار شد که من برگرد به ناحیه شمال غرب، که برگشتم. در همین دوران در کنکور دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شده بودم و سردار مهدی پور که از مسؤلین حوزه درمان منطقه نجف اشرف بودند به شرط این که همکاری خود را با سپاه شمالغرب قطع نکنم، با رفتنم به دانشگاه موافقت کردند.
چه سالی وارد دانشگاه تربیت مدرس شدید؟
من جزو اولین دوره هایی بود که در تربیت مدرس پذیرفته شدم. فکر میکنم سال ۶۴ بود اما بعد به دلیل اینکه تنها پذیرفته شده در رشته خودم بودم، کلاسها تشکیل نشد. به ناچار مجبور شدم یکی دو سال صبر کنیم تا چند نفر دیگر هم پذیرفته شوند. خود دانشگاه هم خیلی جا نیفتاده بود. هنوز در اوایل کارش بود، رشته ما را هم نداشتند، همه کارها را به ما محول کرده بودند. هم استاد پیدا می کردیم، هم جا پیدا می کردیم، هم طراحی دروس می کردیم و هم کارهای دانشجویی خودمان را پیگیری می کردیم.
مقطع کارشناسی ارشد در رشته ای تحصیل کردید؟
رادیولوژی تشخیصی.
دوره دکترا را چه زمانی شروع کردید؟
دوره دکترا داستانش یک مقدار طولانی است، با تشکیل دانشگاه های علوم پزشکی، دانشجویان مرکز پزشکی طالقانی که زیر مجموعه دانشگاه علوم پزشکی ایران شده بود، با شخصی که معاونت اداری مالی آنجا را بر عهده داشت، به مشکل خورده بودند و خیلی اصرار داشتند که ایشان باید تغییر بکند. دکتر خسروی از من خواستند که معاونت آنجا را بپذیرم، کار بسیار مشکل بود، ۲۸ سال بیشتر سن نداشتم و آنجا واقعاً جای بزرگی بود، وزارتخانه هم خیلی روی آن نظر داشت. دکتر خسروی گفتند که وقتی موضوع انتصاب من را با دکتر نوحی که آن موقع معاون آموزشی وزارت بهداشت بودند، مطرح کرده بودند، ایشان گفته بود شما فلانی رو برداشتی، می خواهی یک بچه به جایش بگذارید.
این ماجرا که می فرمایید مربوط به چه سالی است؟
سال ۱۳۶۸.
یک سوال برای من پیش آمد، مجتمع طالقانی در سال ۶۵ ادغام میشود در مرکز پزشکی ایران. آیا همچنان از لحاظ تشکیلاتی مستقل بود؟
نه مستقل نبود، در واقع رئیس دانشکده پزشکی رئیس آنجا بود.
محل آن کجا بود؟
جنب بیمارستان حضرت رسول (ص)، جایی که الان دانشکده سلامت روان و علوم رفتاری مستقر است.
اینجا دوباره دعوت شدید به دانشگاه؟
بله. به عنوان معاون اداری مالی شروع کردم و آن زمان هم مرحوم دکتر معاضدی که پیش از این رئیس دانشگاه علوم پزشکی اهواز بود به تهران آمده بودند و رئیس دانشکده پزشکی شدند.
دکتر خسروی بنده را به ایشان معرفی کردند که خود دکتر معاضدی هم ابتدا خیلی تمایل نداشتند و می گفتند ایشان هنوز جوان است و تجربه کافی برای چنین جایگاهی ندارد. دکتر خسروی هم شرط کردند که حالا یک سال با ایشان کار کنید اگر نخواستید ما ایشان را بر می داریم، که البته بعد از مدتی خیلی با هم دوست شدیم و کار آنجا هم الحمدالله به خوبی پیش رفت، مشکلی هم خدا را شکر پیش نیامد. بعدها متاسفانه دکتر معاضدی فوت کردند و دوستان دیگری رییس دانشکده شدند اما من سال ها در دانشکده پزشکی ماندم.
سوال من فراموش نشود، تحصیل در مقطع دکترا را چه زمانی شروع کردید؟
در سال ۱۳۷۰ وزارتخانه با توجه به سطح معدلی که در کارشناسی ارشد داشتم، برای ادامه تحصیل به من بورسی دادند. در آن زمان که دوره ریاست دکتر سجادی بود، من مدیر آموزشی دانشگاه بودم. اما دکتر سجادی تا دو سال موافقت نکردند تا بنده از بورس استفاده کنم.
چرا؟
علتش این بود که میگفتند، باعث می شود، کار بخوابد. یک مقدار کارهای معاونت آموزشی دانشگاه دست من بود، آن زمان دکتر لطیفی؛ معاون آموزشی دانشگاه و رئیس دانشکده پزشکی بودند. کار خیلی زیاد بود، خود مدیریت آموزشی دانشگاه واقعاً کار سنگینی است. در نهایت سال ۷۲ به اصرار بنده موافقت کردند.
کدام دانشگاه رفتید؟
به گلاسکو رفتم. در گلاسکو هم دوره دکترا تخصصی حداقل چهار و نیم سال است اما خوشبختانه من موفق شدم، در دو سال و چند ماه دوره دکترای رادیوتراپی با کاربرد مواد رادیواکتیو را با چند مقاله تمام کنم. شاید جزء معدود کسانی بودم که در این فاصله بسیار کوتاه این دوره را گذرانده بودند، لوح تقدیری هم در آن زمان از طرف مرکزی که تحصیل می کردم به من داده شد. به دلیل کارهای تحقیقاتی که در گلاسکو انجام میدادم، خیلی اصرار داشتند که آنجا بمانم و کارها را ادامه بدهم. دعوتی هم از دانشگاه کارولینای شمالی داشتم که به صورت یک پروژه مشترک با دانشگاه گلاسکو به مدت ۱۵ سال روی سرطان کودکان کار کنم اما به دلیل تعهدی که به دانشگاه داده بودم، برگشتم. تعهدم هم فقط در حد یک امضا بود یعنی در ورقه تعهد نامه ام نوشته بودم: «قول میدهم که برگردم»
این خاطره را دارم که رئیس مرکز تحقیقات «بیتسون لب» انگلستان که از مراکز تحقیقات سرطان اروپا بشمار می رود، بسیار مشهور است، به فرودگاه آمد و گفت شما یکی دو ماهی به ایران بروید و دوباره برگردید. من هم در پاسخ گفتم من تعهد دارم که برای خدمت به مردمم برگردم. اینکه میگویم شعار نیست، عین واقعیت است.
چه سالی برگشتید؟
سال ۱۳۷۶. به محض برگشتن هم مسئولیت معاونت پشتیبانی دانشکده پزشکی را بر عهده من گذاشتند.
رییس دانشکده پزشکی چه کسی بود؟
در آن زمان که من برگشتم، دکتر فراهینی هم معاون آموزشی دانشگاه و هم رییس دانشکده پزشکی بود. بعد از مدتی هم قائم مقام رییس و معاون پشتیبانی دانشکده شدم. بعد از دکتر فراهینی، دکتر مدرس زاده به عنوان رئیس دانشکده انتخاب شدند که هشت سال من خدمت آقای دکتر بودم تا سال ۱۳۸۴.
با آغاز دوران ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد، خدا خیرش بدهد، باعث شد من یک مقدار کار اجرایی کمتر کنم و بیشتر به کارهای آموزشی، تحقیقاتی و آزمایشگاهی برسم. در این ایام چون مدیر گروه رادیولوژی بودم، برای توسعه گروه برنامه ریزی کردیم و رشته های جدید اضافه و آزمایشگاه های جدید راه اندازی شدند. گرچه در آن زمان نیز با اصرار سرکار خانم دکتر ملکی که ریاست دانشکده پیراپزشکی را داشتند مدتی معاون پشتیبانی آنجا شدم.
از چه سالی مدیر گروه رادیولوژی هستید؟
من از سال ۸۶ مدیر گروه هستم. در زمان ادغام هم دکتر لاریجانی حکم مدیریت گروه را به نام من صادر کرد. البته همزمان هم مسئولیتهای دیگری که به دلیل لطفی که روسای دانشگاه داشته اند، عهده دار بوده ام. در هر حال هر چه که از دست من بر می آمد، بی هیچ چشم داشتی و صرفاً به خاطر علاقهای که به دانشگاه علوم پزشکی ایران دارم، انجام داده ام.
در حال حاضر مدیریت دفتر بازرسی دانشگاه را هم به عهده دارید.
بله، حدود یکسال هم است که مدیریت دفتر بازرسی دانشگاه را به عهده دارم. علاوه بر این خوشبختانه یکی از اتفاقات خوبب که در این سالهای اخیر توانستم انجام بدهم، تاسیس مرکز تحقیقات بیولوژی پرتو در سال ۱۳۹۵ بوده که در سال گذشته هم به عنوان مرکز تحقیقات برتر از دانشگاه جایزه گرفته است. در حال حاضر هم چند عضو هیئت علمی استخدام شده اند و دانشجویان از دانشگاه های مختلف در آنجا فعالیتهای پژوهشی و علمی انجام می دهند. تاکنون بالغ بر ۱۱۰ مقاله به نام مرکز منتشر شده است که بدون شک این دستاوردها نتیجه یک کار جمعی است.
کپی لینک کوتاه:
نظر دهید